آیا جهان به سوی نوعی «چندقطبی نامتوازن» حرکت می‌کند؟
  • آبان 14, 1404 ساعت: ۱۰:۲۱
  • شناسه : 99591
    0
    دوران تک‌قطبی که پس از جنگ سرد برتری ایالات متحده را در نظام جهانی رقم زده بود، به پایان رسیده است. جهان اکنون به‌سمت نظم چندقطبی حرکت می‌کند، جایی که قدرت‌های نوظهور مانند هند، چین و اتحادیه اروپا نقش‌های کلیدی ایفا می‌کنند. در این راستا، ایالات متحده باید راهبردی نوین و انعطاف‌پذیرتر در پیش گیرد تا بتواند از فرصت‌های جهانی بهره‌برداری کرده و فشارهای مالی و نظامی خود را کاهش دهد.
    پ
    پ

    دوران موسوم به «لحظهٔ تک‌قطبی» که پس از جنگ سرد، برتری بی‌رقیب ایالات متحده را در نظام بین‌الملل رقم زده بود، اکنون به‌روشنی به پایان رسیده است. روندهای بلندمدت اقتصادی، جمعیتی و نظامی در دههٔ گذشته چنان تغییر کرده‌اند که دیگر هیچ قدرتی حتی آمریکا، نمی‌تواند ساختار جهانی را به‌تنهایی هدایت کند. واشنگتن اکنون باید راهبردی نوین بیابد تا ضمن حفظ بخشی از مزایای دوران گذشته، از گرفتار شدن در دام فرسودگی ژئوپلیتیکی پرهیز کند. نوع راهبردی که آمریکا باید در پیش گیرد، در نهایت به برداشت این کشور از ماهیت نظم جهانی در حال ظهور وابسته است.

    پایان لحظهٔ تک‌قطبی؛ چالش آمریکا در سازگاری با نظم چندقطبی در حال ظهور

    دولت بایدن جهان را به‌گونه‌ای دوقطبی می دید یعنی رقابتی فراگیر میان ایالات متحده و چین شبیه به جنگ سرد میان آمریکا و اتحاد شوروی. بر همین مبنا، کاخ سفید سیاست خارجی خود را بر محور «جنگ سردی نو» استوار کرده و تلاش می کرد تا شبکه‌ای از ائتلاف‌های پراکنده از اروپا و شرق آسیا تا اقیانوس هند را در یک چارچوب واحد گرد آورد و هم‌زمان، چین، روسیه، ایران و دیگر بازیگران غیرغربی را در قالب «محور اقتدارگرایان» بازتعریف کند.

    اما این راهبرد در عمل به انسجامی واقعی میان متحدان نینجامید. هیچ بلوک دموکراتیکی با هماهنگی ساختاری شکل نگرفت و بسیاری از کشورهای هم‌پیمان واشنگتن از یک‌جانبه‌گرایی سیاسی و اقتصادی آمریکا ناخشنود شدند. برای مثال، هند همچنان عضو فعال گروه بریکس باقی ماند؛ اتحادی که خود در سال ۲۰۰۹ همراه با برزیل، روسیه و چین پایه‌گذاری کرده بود. یا در اروپا، اختلافات آشکار میان ایالات متحده و هلند بر سر محدودیت صادرات فناوری پیشرفتهٔ تراشه‌سازی به چین، ناهماهنگی در درون جبههٔ غرب را آشکار ساخت.

    ریشهٔ ناکامی بایدن در تصور نادرست از ساختار جهان نهفته بود. در دنیای کنونی که زنجیره‌های اقتصادی در هم تنیده و قدرت نظامی و فناورانه میان چندین بازیگر توزیع شده است، نظم بین‌المللی بیش از آنکه دوقطبی باشد، چندقطبی، پراکنده و چندلایه است. قدرت‌های منطقه‌ای نوظهور مانند ترکیه، هند و کرهٔ جنوبی نقش مستقل و تعیین‌کننده‌ای یافته‌اند و حتی متحدان سنتی آمریکا دیگر حاضر نیستند منافع ملی خود را در چارچوبی یکدست با واشنگتن تعریف کنند.

    با این همه، چندقطبی شدن جهان الزاماً به معنای افول یا انزوای ایالات متحده نیست. در واقع، در شرایطی که قدرت نسبی آمریکا در حال کاهش است، واگذاری بخشی از بار رهبری جهانی به دیگر قدرت‌های مسئول و توانمند، به سود واشنگتن تمام خواهد شد. چنین تقسیم باری می‌تواند ضمن حفظ جایگاه راهبردی آمریکا، فشار مالی و نظامی بر آن کشور را کاهش دهد و مانع از تکرار الگوی فرسایشی دهه‌های گذشته شود. اگر ایالات متحده این واقعیت را بپذیرد و از ذهنیت جنگ سردی و تک‌قطبی فاصله گیرد، می‌تواند راهبردی انعطاف‌پذیرتر، چندوجهی‌تر و کارآمدتر طراحی کند؛ راهبردی که امکان همزیستی، رقابت و همکاری هم‌زمان را در جهانی به‌سرعت در حال تغییر برایش فراهم آورد.

    خبر خوب برای واشنگتن این است که دولت ترامپ، برخلاف دولت بایدن، با مفهوم چندقطبی بودن جهان احساس راحتی بیشتری دارد. ترامپ برخلاف سنت سیاست‌گذاران آمریکایی که جهان را در قالب یک دوگانهٔ ساده‌ی «ما در برابر آن‌ها» می‌دیدند، گام‌هایی اولیه و مثبت در جهت پذیرش راهبردی چندقطبی برداشت. یکی از مهم‌ترین این گام‌ها، تلاش برای واداشتن متحدان آمریکا در آسیا و اروپا به پرداخت سهم بیشتری از هزینه‌ها و مسئولیت‌های دفاعی بود.

    با این حال، دولت ترامپ در بهره‌گیری مؤثر از این فرصت راهبردی ناکام ماند. یک‌جانبه‌گرایی تهاجمی، خروج از توافق‌های بین‌المللی و تضعیف نظم اقتصادی جهانی که پس از جنگ جهانی دوم زیر رهبری آمریکا شکل گرفته بود، موجب شد تا رویکرد چندقطبی ترامپ به مدلی آمیخته، ناهماهنگ و پرریسک تبدیل شود. این راهبرد نه‌تنها منافع محدودی برای واشنگتن به همراه آورد، بلکه بسیاری از متحدان سنتی آمریکا را بیگانه و بی‌اعتماد ساخت.

    اختلاف در برداشت نظری از نظم جهانی

    در سطح نظری، دانشمندان علوم سیاسی همچنان بر سر ماهیت نظم جهانی آینده اختلاف دارند. پرسش اصلی آن است که آیا جهان از دوران تک‌قطبیِ پس از جنگ سرد، در حال گذار به نظمی دوقطبی، چندقطبی یا حتی فاقد قطب است. پاسخ به این پرسش، به درک ما از مفهوم «قدرت» وابسته می باشد؛ اینکه چه کشورهایی از آن برخوردارند، چگونه آن را به کار می‌گیرند و دیگران چگونه آن را درک می‌کنند.

    اما قدرت مفهومی پیچیده و چندوجهی است. ثروت، توان نظامی، جمعیت، منابع طبیعی و ارادهٔ سیاسی همگی عناصر تعیین‌کنندهٔ آن به شمار می‌روند. از همین رو، تفاوت در تعریف قدرت می‌تواند به نتیجه‌گیری‌های کاملاً متفاوتی دربارهٔ آیندهٔ نظم جهانی منجر شود. اگر قدرت صرفاً بر پایهٔ توان نظامی سنجیده شود، نظم جهانیِ آینده احتمالاً دوقطبی و متشکل از ایالات متحده و چین خواهد بود. اما اگر شاخص‌های اقتصادی نیز در محاسبه گنجانده شوند، قدرت‌های دیگری مانند اتحادیهٔ اروپا، ژاپن، هند و کشورهای ثروتمند حوزهٔ خلیج فارس نیز به معادله افزوده می‌شوند و تصویری آشکاراً چندقطبی‌تر پدید می‌آورند.

    از سوی دیگر، اگر مشخص شود که داده‌های اقتصادی چین بیش از اندازه خوش‌بینانه یا تحریف‌شده‌اند و ساختار اقتصادی و اجتماعی آن کشور از درون شکننده‌تر از ظاهرش است، احتمال دارد که جهان بار دیگر به سوی نوعی از تک‌قطبی‌گری با محوریت آمریکا بازگردد.

    با نگاهی جامع‌تر، بسیاری از پژوهشگران معتقدند جهان در حال حرکت به‌سوی «چندقطبی نامتوازن» است. در این الگو، چند قدرت بزرگ از جمله ایالات متحده و چین نقش‌های محوری ایفا می‌کنند، اما قدرت‌های درجه‌دوم مانند استرالیا، فرانسه، آلمان، هند، ژاپن و روسیه نیز از ظرفیت قابل‌توجهی برای شکل دادن به پویایی‌های منطقه‌ای و اقتصادی برخوردارند.

    قدرت‌های درجه‌دوم در حال صف‌آرایی در نظم چندقطبی در حال ظهور

    جهان در آستانهٔ نظمی تازه قرار گرفته است؛ نظمی که در آن قدرت‌های درجه‌دوم و میانی نه تماشاگر، بلکه بازیگران فعال در بازتعریف ساختار قدرت جهانی شده‌اند. بسیاری از این کشورها از هم‌اکنون رقابت برای تثبیت جایگاه خود در نظم در حال ظهور را آغاز کرده‌اند.

    برای نمونه، در سال ۲۰۲۳ امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، با سخنانی که رهبران اروپایی را غافلگیر کرد، اعلام نمود که اروپا باید در نظم جهانی جدید به «قطب سوم» تبدیل شود؛ نه وابسته به ایالات متحده و نه تابع چین. در همین راستا، فرناندو حداد، وزیر دارایی برزیل، در گفت‌وگویی با خبرنگاران تأکید کرد که برزیل نه به واشنگتن و نه به پکن وابسته نخواهد بود، زیرا «بیش از آن بزرگ است که بخواهد شریک انتخاب کند.»

    چنین اظهاراتی نشان می‌دهد که کشورهای میانی تمایلی ندارند خود را در قالب ائتلافی تازه به رهبری آمریکا علیه چین تعریف کنند. آنان قانع نشده‌اند که جهان به سوی نوعی دوقطبی‌گری مشابه جنگ سرد پیش می‌رود. در واقع، همین طرز فکر یکی از نقاط ضعف بنیادین راهبرد کلان دولت بایدن بوده است؛ راهبردی که تلاش کرد با بازسازی مدل رقابتی دوران جنگ سرد، چین و روسیه را در قالب «محور خودکامه‌ها» قرار دهد و از دل ائتلاف‌های پراکندهٔ آمریکایی، جبهه‌ای متحد در برابر آنان بسازد.

    اما واقعیت‌های ژئوپلیتیکی قرن بیست‌ویکم با چنین نگرشی سازگار نیست. بسیاری از کشورها دیگر حاضر نیستند به جهان با منطق سیاه و سفید بنگرند. حتی متحدان نزدیک واشنگتن، از آلمان و فرانسه گرفته تا کرهٔ جنوبی و ژاپن، در حالی که در حوزه‌های امنیتی به آمریکا متکی‌اند، در عرصهٔ اقتصادی به همکاری گسترده با چین ادامه می‌دهند.

    نمونه‌ای بارز از این رفتار چندوجهی را می‌توان در سیاست هند مشاهده کرد: کشوری که از یک‌سو تسلیحات آمریکایی خریداری می‌کند و در رزمایش‌های نظامی مشترک با ایالات متحده مشارکت دارد، اما از سوی دیگر، در رزمایش‌های چندجانبه با چین شرکت می‌کند و هم‌زمان از روسیه نفت و گاز ارزان وارد می‌کند. این چندگانگی رفتاری، نشانگر تلاش دهلی‌نو برای حفظ استقلال راهبردی و موازنه میان قدرت‌ها است.

    تحولات راهبردی ترامپ در مواجهه با نظم جهانی چندقطبی و چالش‌های پیش رو

    برای آنکه ایالات متحده بتواند در دنیای چندقطبی به‌طور مؤثر رقابت کند، باید راهبرد خود را به‌طور اساسی تغییر دهد. دولت ترامپ گام‌های اولیه‌ای در این مسیر برداشته است که نشان از درک متفاوت او از جایگاه آمریکا در جهان آینده دارد. به‌عنوان مثال، ترامپ ، متحدان آمریکا به‌ویژه در اروپا را تشویق کرده است تا سهم بیشتری از بار دفاع جمعی را بر دوش بکشند و قدرت اقتصادی بالقوهٔ خود را به توان نظامی مؤثر تبدیل کنند. همین‌طور، واشنگتن مسئولیت تأمین بودجه برای ارسال سلاح به اوکراین را به کشورهای اروپایی واگذار کرده تا خود بتواند منابع نظامی‌اش را بر مناطقی متمرکز کند که بیشترین نیاز را دارند.

    در همین راستا، پیت هگست، وزیر دفاع و جی دی ونس، معاون رئیس‌جمهور نیز پیشنهاد کرده‌اند که نیروهای آمریکایی احتمالاً از اروپا و خاورمیانه کاسته خواهند شد تا منابع نظامی این کشور به‌طور مؤثرتری به اولویت‌های منطقه‌ای مانند اقیانوس هند–آرام تخصیص یابد.

    با این حال، دولت ترامپ در استفادهٔ مؤثر از این فرصت‌ها موفق نبوده است. یک‌جانبه‌گرایی تهاجمی، تخریب نظام اقتصادی بین‌المللی و عدم توجه به تعامل‌های چندجانبه، موجب ایجاد راهبردی آمیخته و ناهماهنگ شده که در نهایت، علاوه بر ایجاد خطرات بیشتر برای ایالات متحده، منابع کمتری به‌دست می‌آورد. این سیاست‌ها نه تنها متحدان را بی‌اعتماد کرده، بلکه کشورهای رقیب را به‌ویژه چین به‌عنوان شریک باثبات‌تر و قابل‌اعتمادتر معرفی کرده است.

    دولت ترامپ در برخی موارد، در تقابل با اصول چندجانبه‌گرایی و ابزارهای قدرت نرم، گام‌هایی برداشته که این چالش‌ها را تشدید کرده است. یک‌جانبه‌گرایی تهاجمی باعث شده تا متحدان ایالات متحده از خود بپرسند که آیا آمریکا دوست است یا دشمن؟ ترامپ خود را بیشتر به چانه‌زنی‌های یک‌جانبه و فشار اقتصادی از جمله تعرفه‌ها، تحریم‌ها و اهرم‌های فشار سیاسی متکی کرده است. این امر برخلاف نیاز امروز به یک رویکرد چندجانبه و تنوع در ابزارهای سیاست خارجی است.

    یکی از بزرگ‌ترین مشکلات رویکرد دولت ترامپ، تخریب داوطلبانهٔ قدرت نرم آمریکا و خصومت آشکار با نهادهای چندجانبه‌ای است که برای ایالات متحده و نظم جهانی به‌عنوان شبکه‌ای ایمنی در برابر بحران‌ها و فجایع عمل می‌کنند. در حالی که نهادهای بین‌المللی نیاز به اصلاح دارند، ایالات متحده که از توان تعامل دیپلماتیک محروم باشد، بازیگری ضعیف‌تر خواهد شد. جهان بدون ابزارهای چندجانبه و بدون کمک‌های انسان‌دوستانه در بحران‌ها به جایی خواهد رسید که همه در آن بازنده خواهند بود.

    منبع: فرارو به نقل از فارن افرز

     

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.