نظم منطقهای خاورمیانه با سرعت در حال تغییر است، اما نه آنگونه که بسیاری از مقامهای اسرائیلی و آمریکایی تصور میکنند.
همگرایی دائمی؟
به نوشته فارنافرز، تلاش دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا برای پایان دادن به جنگ غزه به آزادی همهٔ گروگانهای زندهٔ اسرائیلی و وقفهای در کشتار و ویرانی بیامانی انجامید که این سرزمین را بهشدت نابود کرده است. این پیشرفت امیدها را برای دگرگونی وسیعتر منطقهای برانگیخت، حتی اگر همچنان نامعلوم باشد که پس از آتشبس اولیه چه پیش خواهد آمد. خود ترامپ از «طلوع صلح در خاورمیانه» سخن میگوید. اگر توافق او مانع از اخراج فلسطینیها از غزه و الحاق کرانهٔ باختری شود، بسیاری از دولتهای عرب شاید بار دیگر مشتاق بررسی عادیسازی روابط با اسرائیل باشند. در واقع، اسرائیلیها فشار رهبران عرب بر حماس برای پذیرش توافق ترامپ را نشانهای دانستند که عادیسازی میتواند دوباره روی میز قرار گیرد.
اما حتی اگر توافق غزه پابرجا بماند، این لحظهٔ همگرایی آمریکا و اسرائیل دوام نخواهد داشت. باور نادرست اسرائیل به اینکه برتری راهبردی دائمی بر دشمنانش به دست آورده، تقریباً قطعاً آن را به اقدامهای فزاینده تحریکآمیز سوق خواهد داد که مستقیماً اهداف کاخ سفید را به چالش میکشد. دولتهای خلیج فارس که اسرائیل رؤیای پیوستنشان به دایرهٔ خود را دارد، تردید دارند که اسرائیل بخواهد یا بتواند از منافع اصلیشان حفاظت کند. آنها اکنون کمتر نگران رویارویی با ایراناند و کمتر تصور میکنند که راه رسیدن به واشنگتن از تلآویو میگذرد. و به نظر نمیرسد اسرائیل میزان قرابت و همسویی ترامپ با دولتهای خلیج فارس را درک کرده باشد.
رد کردن خطوط قرمز و خیالپردازی همگانی
خیالپردازی خوشبینانه سراسر کابینه و دستگاه امنیت ملی اسرائیل را فرا گرفته است، نهادهایی که از فرصتهایی که با بهکارگیری قدرت نظامی این رژیم پدید آمده، به وجد آمدهاند و از آن لذت میبرند.

پس از حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس، اسرائیل سلسلهای از حملات هوایی و مداخلات را در سراسر منطقه آغاز کرد که نه فقط حماس، بلکه تمام محور مقاومت را هدف گرفت؛ بارها از خطوط قرمزی عبور کرد که مدتها جنگ سایهٔ منطقهای را قاعدهمند کرده بود و رهبرانی را هدف گرفت که دستنیافتنی تلقی میشدند: حسن نصرالله، رهبر فقید حزبالله، با بمبی عظیم در مرکز بیروت؛ اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی فقید حماس، در یک خانهٔ امن ایرانی؛ چندین فرمانده نظامی ایران در سوریه؛ و نخستوزیر حوثی یمن. بمباران سایتهای هستهای و نظامی در ایران نقطهٔ اوج آرزوی دیرینهٔ اسرائیل برای ضربه زدن به قلب بزرگترین رقیبش بود.
لحظهٔ ژئوپولیتیک در حال تغییر
با این حال، حملهای در خلیج فارس به شکلی غافلگیرکننده به نقطهٔ عطف تبدیل شد. تلاش شوکهکنندهٔ اسرائیل برای ترور رهبران حماس که سپتامبر گذشته در دوحه برای مذاکراتی با میانجیگری آمریکا گرد آمده بودند، نمایانگر تشدید چشمگیر تلاش این رژیم برای بازترسیم خاورمیانه از طریق قدرت هوایی بود، قماری از آن دست که تنها از سوی رهبرانی انجام میشود که کاملاً به مصونیت خود از پیامدها باور دارند. اما ترامپ تصمیم گرفت که این بار اسرائیل پا را از حد فراتر گذاشته است. تصویر پاکنشدنی چهرهٔ درهم ترامپ در حالیکه بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، با شرمساری متن عذرخواهی از پیشنوشتهای را در تماس تلفنی با امیر قطر میخواند، گویای لحظهٔ ژئوپولیتیک در حال تغییر است که به آتشبس اولیه در غزه انجامید.

مشخص نیست که خشم ترامپ از اسرائیل فراتر از آتشبس، به تغییرات معناداری منجر شود یا نه. ارتش اسرائیل با استناد به «حملات احتمالی حماس در جنوب غزه»، هفته گذشته دوباره بخشهایی از این سرزمین را بمباران کرده است.درگیری طولانیمدت، ضعفهای اسرائیل را آشکار کرده است: سامانههای دفاع موشکیاش امنیت کامل فراهم نمیکنند، اقتصادش توان ادامهٔ جنگ بیپایان را ندارد، سیاست داخلیاش پس از دورهای طولانی از بحران غزه دچار تلاطم شده، و ارتش آن همچنان وابستگی عمیقی به ایالات متحده دارد. ویرانی غزه جایگاه اسرائیل را در جهان نابود کرده و این رژیم را بیش از هر زمان دیگری منزوی و تنها گذاشته است.
اسرائیل نمیتواند با بمباران خاورمیانه، نظمی تازه و پایدار در منطقه ایجاد کند. رهبری منطقهای تنها با برتری نظامی به دست نمیآید؛ بلکه نیازمند سطحی از رضایت و همکاری دیگر قدرتهای منطقهای است. اما هیچکس در خاورمیانه خواهان رهبری اسرائیل نیست، و همهٔ کشورها اکنون از قدرت مهارنشدهٔ آن بیم دارند. برخی در واشنگتن از چشمانداز اسرائیلی غیرقابل مهار که دشمنان آمریکا را نابود میکند، ابراز خرسندی میکنند؛ اما باید در آرزوهای خود محتاط باشند. منافع اسرائیل با منافع ایالات متحده یکسان نیست و اسرائیل در حال صدور چکهایی است که شاید آمریکا نخواهد یا نتواند نقدشان کند.
نظم پیشین و آینده
تلاش اسرائیل برای بازسازی نظم منطقهای فراتر از آن رفته که بسیاری تصور میکردند، اما این حرکت برخلاف جریانهای نیرومند تاریخ است. نظم منطقهای خاورمیانه در طول ۳۵ سال گذشته به طرز چشمگیری پایدار مانده است. در زیر سطح ناآرامیها، خشونتها و آشوبهای ظاهراً بیپایان، ساختار بنیادین سیاست منطقهای تنها در چند مقطع دستخوش تغییر بالقوه شده که هیچکدام پایدار نبودهاند. این ساختار متکی است بر برتری ناپایدار، ناخوشایند و تا حد زیادی ناخواستهٔ آمریکا در سطح بینالمللی، و تقسیم مستحکم منطقه به دو بلوک رقیب، هرچند این تقسیم گاهی بهصورت رسمی انکار میشود.
این نظم منطقهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تثبیت برتری جهانی آمریکا شکل گرفت. در دوران جنگ سرد، کشورهای منطقه میتوانستند میان دو ابرقدرت بازی تعادل برقرار کنند، و واشنگتن و مسکو از بیم از دست دادن متحدان محلی، بیش از حد نگران بودند. اما پس از سال ۱۹۹۱، همهٔ راهها از واشنگتن میگذشت. پرسش حیاتی این بود که کدام کشورها در درون نظم آمریکایی قرار دارند و کدام بیرون از آن.
کشورهای درون نظم مانند اسرائیل و بیشتر کشورهای عربی از تضمینهای امنیتی، دسترسی به نهادها و منابع مالی بینالمللی، و حمایتهای دیپلماتیک برخوردار بودند. کشورهایی که بیرون ماندند، ایران، عراق، لیبی و سوریه با تحریمهای فلجکننده، بمبارانهای مکرر، مداخلات پنهان و شیطانی جلوه دادن دائمی روبهرو شدند. جای شگفتی نیست که لیبی و سوریه در دهههای ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ در تلاش بودند تا دوباره به مدار رضایت واشنگتن بازگردند و به نظم منطقهای تحت رهبری آمریکا بپیوندند.
برتری آمریکا، که با فاجعهٔ حمله به عراق و بحران مالی جهانی ۲۰۰۸ تضعیف شد، دیگر به استحکام دهههای پیش نیست. با این حال، چندقطبی شدن جهان هنوز چشمانداز دوری دارد. روسیه در منطقه تنها یک متحد داشت، رژیم ضعیف بشار اسد در سوریه، و اکنون، پس از برکناری اسد در سال ۲۰۲۴، همان را هم از دست داده است.
افزایش قدرت اقتصادی چین و مجموعه توافقهای استراتژیک گستردهاش با قدرتهای منطقهای نیز هنوز به چالشی جدی برای نظم آمریکامحور بدل نشده است. پکن در موضوع غزه عملاً غایب بوده و صرفاً بمبارانهای اسرائیل و آمریکا در ایران را محکوم کرده است. چین تنها یک پایگاه دریایی کوچک در جیبوتی دارد که برای مقابله با دزدی دریایی در خلیج عدن استفاده میشود و در زمان محاصرهٔ دریای سرخ توسط حوثیها در واکنش به حملات اسرائیل به غزه هیچ اقدامی نکرد. در حال حاضر، چین ظاهراً راضی است که از سلطهٔ نظامی آمریکا در خلیج فارس بهرهبرداری کند، حتی با وجود وابستگیاش به نفت و گاز خاورمیانه.

اگرچه کشورهای منطقه میکوشند شراکتهای نظامی و اقتصادی خود را متنوع کنند و در معامله با واشنگتن امتیازات بهتری بگیرند، هنوز بدیلی برای برتری آمریکا پدید نیامده است. از سال ۱۹۹۱ تاکنون، کشورهای خاورمیانه در چارچوب نظمی دوقطبی قرار گرفتهاند که در آن، بلوک تحت رهبری آمریکا شامل اسرائیل، بیشتر کشورهای عربی و ترکیه، در برابر بلوک ایران و متحدانش صفآرایی کرده است.
رهبران خلیج فارس از رویکرد معاملهگرانه و «توافقمحور» ترامپ خشنودند، زیرا عطش او برای معامله، با توان مالی دولتهای نفتخیز کاملاً سازگار است. توافقهای ابراهیم که در سال ۲۰۲۰ به ابتکار ترامپ باعث عادیسازی روابط چند کشور عربی با اسرائیل شد، در عمل تغییر چندانی ایجاد نکرد، جز در ظاهر، چراکه بسیاری از آن کشورها پیش از آن نیز روابط راهبردی پنهان با اسرائیل در برابر ایران داشتند.
نظم سه قطبی
این نظم تحت رهبری ایالات متحده به طرز شگفتانگیزی پایدار باقی مانده است. فروپاشی روند صلح اسرائیل و فلسطین در سال ۲۰۰۱ و انتفاضه دوم خونین هیچ اختلال معناداری در آن ایجاد نکرد. حملات یازدهم سپتامبر، تهاجم فاجعهبار به عراق، یا اجرای سیاستهای بسیار منفور به نام «جنگ جهانی علیه ترور» نیز چنین نکردند. البته این بحرانها موقعیت بلوک ایران را تقویت کردند، بلوکی که در طی دههها بهطور پیوسته در حال قدرتگیری بود، زیرا متحدانش در بغداد، بیروت و صنعا به جایگاههای مسلط دست یافتند؛ اسد در دمشق بر سر قدرت باقی ماند؛ و حماس و حزبالله زرادخانهای قدرتمند از موشکها و تواناییهای نظامی دیگر به دست آوردند. در دوران آشوبهای بزرگ ناشی از خیزشهای عربی پس از سال ۲۰۱۱، این نظم دوقطبی به چیزی شبیه به نظم سهقطبی تبدیل شد.
آنچه محور مقاومت خوانده میشود عمدتاً انسجام خود را حفظ کرد، اما تهدیدها و فرصتهای ناشی از آن تحولات تاریخی رقابت ویرانگری را در جبهههای مختلف منطقهای دامن زد؛ رقابتی که ائتلاف تحت رهبری آمریکا را به دو شاخه تقسیم کرد: قطر و ترکیه در یک سو، و عربستان سعودی و امارات در سوی دیگر، در حالیکه واشنگتن تلاش میکرد آنها را در راستای اهدافی مشترک نگه دارد.

محاصرهٔ قطر از سوی امارات و عربستان در سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ تلاشها برای حفظ جبههای متحد در برابر ایران را بهشدت تضعیف کرد. با این حال، این بحران بدفرجام بهسرعت پس از روی کار آمدن جو بایدن حلوفصل شد، و همهٔ طرفهای اصلی با یکدیگر آشتی کردند و نظم سنتی منطقه دوباره برقرار شد، هرچند دولت بایدن در تلاش وسواسگونهاش برای دستیابی به توافق عادیسازی میان اسرائیل و عربستان ناکام ماند.
اما در پی جنگ غزه، رژیمهای عربی دوباره به مسئلهٔ فلسطین توجه نشان دادهاند. رهبران منطقه، که همواره از بروز موج تازهای از قیامهای مردمی بیم دارند و بهدقت هر نشانهای از خشم عمومی را زیر نظر میگیرند، بهخوبی از عمق خشم مردم نسبت به پاکسازی قومی و ویرانی غزه آگاهاند. طرح «ابتکار صلح عربی» از سوی عربستان سعودی که صلح با اسرائیل را منوط به تشکیل دولت فلسطینی میداند نشاندهندهٔ قدرت این تغییر است. این تغییر در شرایط آتشبس غزه نیز بازتاب یافت: اخراج فلسطینیها و الحاق این سرزمین از سوی اسرائیل رسماً رد شد، شروطی که بیش از آنکه با خواست اسرائیل سازگار باشند، با ترجیحات کشورهای خلیج فارس همراستا بودند.
لحظهٔ ازدسترفتهٔ اسرائیل
با اینهمه، رهبران اسرائیل این تغییر مسیر را نادیده گرفتهاند. آنها بهجای آن، بر این تمرکز کردهاند که چگونه کارزار اسرائیل علیه ایران و متحدانش موازنهٔ قدرت در منطقه را بهکلی دگرگون کرده است. نابودی رهبران حزبالله و از میان رفتن بخش عمدهای از زرادخانهٔ موشکی آن، یکی از داراییهای حیاتی نظامی ایران را از بین برد. سقوط اسد نیز تهران را از مسیر آسان بازسازی نفوذش بر متحد لبنانیاش محروم کرد، در حالی که اسرائیل بهطور سیستماتیک زرادخانهٔ نظامی سوریه را نابود کرد، به داراییهای ایران در آن کشور حمله برد، و عملاً بر بخش بزرگی از جنوب سوریه اعمال حاکمیت کرد.

تحلیلگران امنیت ملی و مقامهای اسرائیلی معتقدند که هر مرحله از این تشدید تنشها نشان داده که نگرانیهای منتقدان مبالغهآمیز بوده است. آنان اکنون اصرار دارند که اشتباهشان پیش از هفتم اکتبر این بود که اجازه دادند تهدیدها بیپاسخ بمانند و فارغ از هزینهاش، بهموقع بهشدت با آنها برخورد نکردند. قمار کنونیشان این است که نظم را میتوان با زور و از آسمان تحمیل کرد و رهبران عرب یا آنقدر مرعوباند یا چنان ضعیف که هرگز جرات پاسخ دادن نخواهند داشت.
به نظر میرسد اسرائیل قانع شده که ملاحظات اخلاقی اهمیتی ندارد: رفتارش نشان میدهد که مشروعیت، در نهایت، از لولهٔ تفنگ میآید. رهبران عرب شاید غر بزنند، اما در نهایت تابع خطی خواهند شد که قدرت برتر منطقه تعیین میکند. اسرائیل همیشه واقعگراترین قدرت منطقهای بوده است؛ رژیمی که ادعا میکند در منطقهای زندگی کند که در آن «قدرت، حق را تعیین میکند»، جایی که هیچ کشور خودمحوری بهخاطر فلسطینیها از منافع خود نمیگذرد، جایی که قانون بینالملل الزامآور نیست، و قدرت نظامی حاکم مطلق است.
اما برتری نظامی اسرائیل و سکوت همراه با نارضایتی کشورهای عربی نمیتواند به نظمی پایدار منجر شود. تحکیم رهبری منطقهای اسرائیل مستلزم آن است که دولتهای عربی با اسرائیل یا در احساس هدفی مشترک سهیم شوند، یا در احساس تهدیدی مشترک، و اسرائیل هر دو را از بین برده است. نابودی غزه و گامهایش برای الحاق کرانهٔ باختری، هرگونه ظاهرسازی درباره تمایل اسرائیل برای یافتن راهحلی عادلانه در مسئلهٔ تشکیل دولت فلسطین را از میان برده است.
حتی پیش از آنکه حملات اسرائیل به قدرت نظامی منطقهای ایران ضربه بزند، عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس در مسیر آشتی با جمهوری اسلامی قرار گرفته بودند. پس از حملهٔ اسرائیل به دوحه (و پیشتر، تهدیدهایش برای اخراج میلیونها فلسطینی به مصر و اردن)، اسرائیل اکنون تقریباً به همان اندازهٔ ایران تضعیفشده برای رژیمهای عربی تهدید محسوب میشود. و طبیعی است که کشورهای عرب زمانی که تهدید ایران دیگر خواب را از چشمشان نمیگیرد، تمایلی به پذیرش همسویی ناخوشایند با اسرائیل نداشته باشند.

قدرت مهارنشده و جاهطلبی بیحد، به تراژدی میانجامد. اسرائیل بهویژه از برداشتن گامهای واقعی برای ایجاد حس هدف مشترک که بتواند موفقیت نظامیاش را به رهبری منطقهای تبدیل کند، سر باز زده است. جامعهٔ اسرائیل همچنان درگیر زخم روانیِ حملهٔ ۷ اکتبر است. اکثریت بزرگی از مردم اسرائیل محکومیت بینالمللی جنایات جنگی این کشور در غزه را رد میکنند و بیشترشان حتی حاضر نیستند گزارشهای مربوط به قحطی و تلفات گستردهٔ غیرنظامیان را باور کنند.
نتانیاهو نیز بیش از آنکه نگران انتقادات جهانی یا احیای طرح تشکیل دولت فلسطینی باشد (که برای شرکای افراطیاش در ائتلاف سیاسی تابو است)، درگیر حفظ دولت راستگرای شکنندهٔ خود است. آتشبس غزه فرصتی برای تغییر مسیر بود، اما ادامهٔ درگیریهای پراکنده، کارشکنی در ارسال کمکهای انسانی و تشدید خشونت شهرکنشینان در کرانهٔ باختری نشانهٔ خوبی نیست.
افزون بر این، اسرائیل تصویری اغراقآمیز از قدرت نظامی خود دارد. با وجود حملات غافلگیرکننده و برتری هوایی آشکارش، ارتش اسرائیل نیرویی نیست که بتواند فراتر از سرزمینهای فلسطینی و سوری اشغالی ۵۵ سال پیش، مناطقی را اشغال و حفظ کند. اسرائیل نشان داده که میتواند بسیاری از اهداف تاکتیکیاش را از طریق ترور و بمباران از راه دور محقق سازد، اما هیچگاه ثابت نکرده که قادر به تحقق اهداف راهبردی خود باشد: حماس همچنان قدرتمندترین نیروی غزه است، حزبالله با وجود تلفات سنگین حاضر به خلع سلاح نشده، و کارزار عظیم ۱۲ روزه علیه ایران برنامهٔ هستهای ایران را متوقف نکرد.
برتری نظامی اسرائیل واقعی است، اما مشروط و وابسته باقی مانده. اسرائیل توانست جنگ غزه را تنها بهکمک ارسال مهمات از سوی آمریکا ادامه دهد. سامانهٔ گنبد آهنین آن در برابر حملات موشکی ایران پیش از آنکه ایالات متحده آتشبس در جنگ ۱۲روزه را تحمیل کند، بهشدت از کمبود موشکهای رهگیر رنج میبرد. درخواستهای اضطراری اسرائیل از واشنگتن در دو سال گذشته نشان میدهد که این رژیم تا چه اندازه به ایالات متحده وابسته است و قدرتهای منطقهای بیشک به این آسیبپذیری بالقوه در جنگی طولانیمدت توجه کردهاند. نتانیاهو دهههاست که در بازی سیاست آمریکا مهارت یافته و دلایل کافی دارد که تصور کند نفوذ اسرائیل بر سیاست واشنگتن، با وجود آشفتگیهای کنونی، همچنان پابرجا خواهد ماند. اما چراغهای هشدار باید روشن شده باشند.
همپیمانی آشکار نتانیاهو با جمهوریخواهان و رفتار اسرائیل در غزه، اجماع دوحزبی سنتی در حمایت از اسرائیل را بهشدت تضعیف کرده است. اکنون اکثریت دموکراتها بیش از اسرائیلیها با فلسطینیها احساس همدلی میکنند، و سیاستمداران دموکرات بیش از گذشته درباره ادامهٔ کمکهای نظامی به اسرائیل تردید نشان میدهند.
جمهوریخواهان همچنان از اسرائیل حمایت میکنند، اما ملیگرایان جریان «اول آمریکا» دیگر چندان مایل نیستند منافع ایالات متحده را در خدمت اسرائیل قرار دهند. ترامپ پیر شده، غیرقابلپیشبینی و ناپایدار است و روابط شخصی و مالی عمیقی با رژیمهای خلیج فارس دارد؛ جانشینان احتمالی او در حزب جمهوریخواه، مانند معاونش جیدی ونس، تعهد خاصی نسبت به اسرائیل ندارند. بدون چک سفید امضای واشنگتن، برتری اسرائیل میتواند بسیار سریعتر از آنچه انتظار میرود فروبپاشد.
اسرائیل ممکن است خود را هژمون جدید منطقه بداند، اما در واقع، خود را هم کماهمیتتر و هم کمفایدهتر کرده است. پس از حمله به قطر، بعید است رهبران کشورهای خلیج فارس همچنان تمام سامانههای پدافند هوایی خود را بهسوی ایران و یمن نشانه روند. شاید آنها بتوانند نابودی غزه را تا حدی تحمل کنند، اما اکنون اسرائیل به تهدیدی برای امنیت خودشان بدل شده است.
اینکه اسرائیل تاکنون هیچ بهای جدیای برای توسعهطلبی نظامیاش در منطقه و برای ویرانی غزه نپرداخته، این تصور خطرناک را در میان اسرائیلیها تقویت کرده که هرگز نیز نخواهد پرداخت. اما این توهم، به همان اندازه گمراهکننده است که باور اسرائیل در سال ۱۹۷۳ مبنی بر اینکه با اتکا به پیروزی قاطع شش سال پیشتر، هیچ کشور عربی جرات حملهٔ دوباره به آن را نخواهد داشت، یا همان تصورش پیش از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ که حماس برای همیشه در غزه مهار شده باقی خواهد ماند.
منبع: اکوایران





ثبت دیدگاه