دموکراسی آمریکا زیر سایه‌ی وسوسه‌ی قدرت مطلق دونالد ترامپ
  • آبان 12, 1404 ساعت: ۱۲:۴۸
  • شناسه : 99554
    2
    نشست ترامپ و شی در کره جنوبی به آتش‌بس موقت در جنگ تجاری انجامید، اما واشنگتن با تقلید از الگوی متمرکز چین، مزیت تاریخی خود را تضعیف می‌کند. سیاست‌های تعرفه‌ای ترامپ، تمرکزگرایی و کنترل شخصی بر اقتصاد، ارزش‌های بنیادین دموکراسی و اقتصاد آزاد آمریکا را فرسایش داده است. نویسنده تأکید دارد که پیروزی آمریکا در رقابت با چین نه در تقلید از اقتدارگرایی پکن، بلکه در بازگشت به اصول آزادی، نوآوری، قانون‌مداری و همکاری با متحدان دموکراتیک نهفته است.
    پ
    پ

    نشست روز پنج‌شنبه میان دونالد ترامپ و شی جین‌پینگ در کره جنوبی تنها یک نتیجه‌ی ملموس داشت: آتش‌بس در جنگ تجاری میان دو قدرت بزرگ اقتصادی جهان. با این حال، این دستاورد را نمی‌توان با یک توافق صلح پایدار اشتباه گرفت؛ توافقی که بتواند چارچوبی بلندمدت برای مدیریت یکی از پیچیده‌ترین و مهم‌ترین روابط قدرت در عرصه‌ی بین‌المللی ایجاد کند.

    این دیدار بیش از آنکه به‌سوی حل اختلافات حرکت کند، تنها از تشدید تنش‌ها جلوگیری کرد و فرصتی کوتاه‌مدت در اختیار هر دو طرف گذاشت تا مسیر آینده را بازنگری کنند. اکنون پرسش اصلی این است که ایالات متحده با این زمان محدود چه خواهد کرد؟ خطر اصلی در اینجاست که واشنگتن، فارغ از اینکه در دست جمهوری‌خواهان باشد یا دموکرات‌ها، سال‌هاست در زمینی بازی می‌کند که قواعد آن را پکن تعیین کرده است.

    ترامپ در زمین پکن؛ شیفتگی به قدرت متمرکز و بازی به سبک چین

    در دهه‌ی گذشته، سیاست ایالات متحده در قبال چین مسیری را پیموده که گویی تلاش می کند با تبدیل شدن به نسخه‌ای از خودِ پکن، بر آن غلبه کند. در همین چارچوب، واشنگتن به مجموعه‌ای از سیاست‌های کنترل‌گرانه روی آورده است: محدودسازی تجارت خارجی، هدایت زنجیره‌های تأمین، سیاسی‌سازی سرمایه‌گذاری‌ها و استفاده از تعرفه‌ها به‌عنوان ابزاری در دست رئیس‌جمهور برای اِعمال اراده‌ی شخصی.

    هرچند برخی از این سیاست‌ها ممکن است در ظاهر برای کاهش ریسک‌های اقتصادی و امنیتی قابل توجیه باشند، اما ادامه‌ی افراطی این رویکرد، در عمل می‌تواند به سود چین تمام شود. چنین روندی نه‌تنها انعطاف و پویایی ساختار اقتصادی آمریکا را تضعیف می‌کند، بلکه در بلندمدت به فرسایش زیربنای رقابتی این کشور منجر خواهد شد

    دونالد ترامپ آشکارا از بازی بر اساس قواعد چین لذت می‌برد. او به‌نظر می‌رسد مجذوب قدرت متمرکز و شخصی شی جین‌پینگ شده است؛ قدرتی که بر تمرکز اقتدار و تصمیم‌گیری فردی استوار است. در دور دوم ریاست‌جمهوری خود، ترامپ نشانه‌هایی از همین الگو را در سیاست اقتصادی آمریکا بازتاب داده است. او کشورها را به اعمال تعرفه‌های گسترده تهدید کرده، شخصاً در زنجیره‌ی تأمین نیمه‌رساناها مداخله نموده و حتی درخواست سهم دولتی در شرکت اینتل را مطرح کرده است. ترامپ همچنین برای فروش تراشه‌های شرکت انویدیا به چین مجوز ویژه صادر کرده؛ مجوزی که طبق آن، ۱۵ درصد از سهم فروش برای آمریکا محفوظ مانده و در حرکتی غیرمعمول، نقش یک بانکدار میانجی در فروش پلتفرم تیک‌تاک را نیز بر عهده گرفته است.

    برخی ناظران، اقدامات اخیر واشنگتن را نشانه‌ای از «قدرت در معامله‌گری» و توان شخصی‌سازی روابط اقتصادی از سوی رئیس‌جمهور می‌دانند. اما در واقع، چنین برداشتی ساده‌انگارانه و بالقوه خطرناک است. نظام حکمرانی چین دقیقاً برای چنین نوع مداخله‌های دولتی هدفمند طراحی شده است؛ مدلی که دخالت دولت را نه به‌صورت استثنا، بلکه به‌عنوان رکن اصلی مدیریت اقتصادی به کار می‌گیرد. بر اساس تحلیلی تازه در نشریه‌ی واشنگتن کوارترلی ، پکن الگویی از «اجبار ترکیبی» بنا کرده است ؛ ساختاری پیچیده که در آن کنترل‌های رسمی صادراتی و فهرست‌های سیاه با فشارهای غیررسمی و مبهم درهم آمیخته‌اند

    این فشارها طیفی از اقدامات را در بر می‌گیرند: تأخیرهای عمدی در گمرک، محدودیت‌های ایمنی ساختگی و حتی دستورهای پنهان به شرکت‌ها برای تبعیت از سیاست‌های دولت مرکزی. نتیجه، شبکه‌ای از کنترل و اجبار است که به پکن اجازه می‌دهد بدون رویارویی مستقیم، رقبای خود را وادار به تمکین کند.

    تحریم‌های چین عمداً مبهم، متغیر و فاقد مسیر خروج مشخص طراحی شده‌اند. این نظام تحریم به‌گونه‌ای عمل می‌کند که می‌توان آن را بسته به مصلحت سیاسی پکن، در هر لحظه تشدید یا کاهش داد. چنین انعطافی تصادفی نیست؛ بلکه بخشی از استراتژی ژئواقتصادی چین است که در آن، ابهام خود به ابزاری برای اعمال قدرت تبدیل شده است.

    پکن با بهره‌گیری از این ابهام، سیستمی ایجاد کرده که هدفش اهرم‌سازی دولتی و تداوم اقتدار سیاسی است. در این چارچوب، هر سیاست اقتصادی می‌تواند به‌سرعت به سلاحی برای فشار سیاسی یا رقابت راهبردی تبدیل شود. در نتیجه، اگر رقابت میان آمریکا و چین به میدانی از کنترل‌های دل‌خواه، یارانه‌های گزینشی، تهدیدهای اقتصادی و تمرکز قدرت دولتی تقلیل یابد، برنده از پیش معلوم است: چین برتری طبیعی دارد. این کشور نه از قانون اساسی محدودکننده بیم دارد، نه از مکانیزم‌های بازار آزاد و نه از فشار افکار عمومی یا رأی مردم.

    ابهام به‌مثابه سلاح؛ برتری طبیعی چین در بازی بی‌قاعده قدرت

    اگر ایالات متحده، رقابت با چین را به آزمونی از میزان کنترل متمرکز دولت تبدیل کند، احتمال پیروزی‌اش بسیار اندک خواهد بود. چین توان تحمل هزینه‌های اقتصادی سنگین را دارد، می‌تواند صنایع خود را با فرمان مستقیم دولت بسیج کند و بدون محدودیت‌های قانونی یا نظارتی فشار وارد آورد. اما آمریکا نه می‌تواند و نه باید به چنین شیوه‌ای حکومت کند. هیچ دموکراسی‌ای با تقلید از الگوی استبداد به پیروزی نمی‌رسد. قدرت واقعی آمریکا در قواعد شفاف، نظام حقوقی پیش‌بینی‌پذیر و اقتصاد باز و رقابتی نهفته است؛ ارزش‌هایی که در طول قرن بیستم، زیربنای نفوذ جهانی واشنگتن را شکل دادند.

    چهار دهه پیش، زمانی که ایالات متحده با چالش فناورانه‌ی ژاپن روبه‌رو شد، مسیر خود را بر پایه‌ی رقابت آزاد و خلاقیت بازار بنا کرد، نه بر تقلید از الگوی صنعتی‌سازی متمرکز توکیو. واشنگتن برای مقابله با رقیب آسیایی، به وزارتخانه‌های صنعتی، شرکت‌های قهرمان ملی یا حمایت‌های دولتی فراگیر متوسل نشد. در عوض، آمریکا درهای خود را به روی استعدادهای جهانی گشود، اتحادهای بین‌المللی‌اش را تقویت کرد، از قوانین ضدانحصار حمایت نمود و سرمایه‌گذاری جسورانه و نوآورانه را آزاد گذاشت. این راهبرد، برخلاف مسیر اقتدارگرایانه، نیروی رقابت و نوآوری را در دل جامعه فعال ساخت. به این ترتیب، ایالات متحده با تبدیل شدن به ژاپن بر آن غلبه نکرد؛ بلکه با پیشی گرفتن در خلاقیت و فناوری توانست از آن فراتر رود. امروز نیز همین درس تاریخی تکرار می‌شود: قدرت واقعی آمریکا در آزادی رقابت و جسارت نوآوری است نه در تقلید از رقیبانی که بر کنترل تکیه دارند.

    امروز، به‌طرزی شگفت‌انگیز، واشنگتن در مسیری معکوس نسبت به گذشته حرکت می‌کند. سیاست‌های تعرفه‌ای دونالد ترامپ اکنون تقریباً تمام کالاهای وارداتی از چین را در بر می‌گیرند و حتی به‌طور فزاینده، محصولات کشورهای متحد آمریکا را نیز شامل می‌شوند. در این چارچوب، دیگر هدف اصلی، بازسازی یک نظام تجاری قانون‌محور و مبتنی بر قواعد بین‌المللی نیست؛ بلکه تبدیل این نظام به صحنه‌ای برای نمایش قدرت شخصی رئیس‌جمهور است ؛ نمایشی که در آن، بازارها زمانی به حرکت درمی‌آیند که واشنگتن انگشت خود را تکان دهد. چنین رویکردی شاید برای رهبری که از معامله‌گری و نمایش اقتدار شخصی لذت می‌برد رضایت‌بخش باشد، اما در واقع، ارزش‌ها و نهادهایی را فرسایش می‌دهد که روزگاری آمریکا را به کانون استعداد، نوآوری و سرمایه جهانی تبدیل کرده بود.

    نشانه‌های این تغییر مسیر هم‌اکنون در آسیای جنوب‌شرقی آشکار است؛ منطقه ای که برای توازن بلندمدت قدرت با چین حیاتی است. کشورهای این منطقه خواهان سرمایه‌گذاری و حضور فعال آمریکا هستند تا در برابر نفوذ پکن موازنه ایجاد کنند؛ اما در عمل با تعرفه‌ها، کاهش کمک‌های مالی و دیپلماسی مقطعی روبه‌رو می‌شوند.

    رفتار دونالد ترامپ در سفر به مالزی به‌خوبی نماد روندی بود که در سیاست خارجی آمریکا در حال شکل‌گیری است. تمرکز او نه بر تقویت همکاری‌های راهبردی و پایدار در منطقه، بلکه بر نمایش رسانه‌ای آتش‌بس میان کامبوج و تایلند از طریق تهدیدهای تعرفه‌ای قرار داشت. ترامپ حتی پیش از آغاز اجلاس بزرگ امنیتی منطقه‌ای، خاک مالزی را ترک کرد؛ اقدامی که در نگاه شرکای آسیایی، نشانه‌ای از بی‌تعهدی و سطحی‌نگری واشنگتن تعبیر شد. در همان زمان، چین فرصت را مغتنم شمرد: با پیشنهاد افزایش تجارت، سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها و حضور اقتصادی بلندمدت وارد میدان شد و تا پایان نشست در صحنه باقی ماند. نتیجه، کاملاً روشن است. طبق پژوهشی تازه، ۹ کشور از میان ۱۰ کشور جنوب‌شرقی آسیا در سال‌های اخیر بیش از گذشته به سمت همسویی با پکن حرکت کرده‌اند.

    چرا آمریکا باید به اصول آزادی و نوآوری بازگردد تا در رقابت با چین پیروز شود

    آمریکا تنها زمانی می‌تواند در رقابت جهانی پیروز شود که بسازد، نه ویران کند. مسیر موفقیت نه از دل تحریم، فشار و مجازات اقتصادی می‌گذرد، بلکه در گرو ایجاد پیوندهای عمیق‌تر با اروپا و آسیا، گسترش ادغام اقتصادی با شرکای دموکراتیک و سرمایه‌گذاری گسترده در ظرفیت‌های تولیدی و فناورانه داخلی است.

    ایالات متحده باید بر صنعت نیمه‌رساناها به‌عنوان ستون فقرات اقتصاد آینده تمرکز کند؛ اما این سرمایه‌گذاری نباید تنها به چند شرکت خاص محدود بماند. هدف باید توانمندسازی کل زنجیره‌ی صنعتی باشد تا زمینه برای نوآوری پایدار و رقابت سالم فراهم شود. در نهایت، واشنگتن برای بازپس‌گیری نقش پیشرو خود باید نظام تجارت جهانی را بازآفرینی کند؛

    بی‌تردید، جداسازی راهبردی فناوری‌های حیاتی میان آمریکا و چین اجتناب‌ناپذیر است؛ منافع امنیت ملی چنین اقتضا می‌کند. اما تفاوتی بنیادین میان تعیین مرزهای هوشمندانه برای حفاظت از امنیت و ریاست‌جمهوری‌ای که اقتصاد کشور را دارایی شخصی خود می‌پندارد وجود دارد. تجربه‌ی یک قرن گذشته نشان داده است که نوآوری در جوامع آزاد بسیار بیش از نظام‌های کنترل‌شده شکوفا می‌شود. اگر این رقابت به آزمونی از سرکوب، بستن مرزها، تمرکز قدرت و مداخله‌ی مستقیم دولت تبدیل شود، چین در آن میدان احساس آسایش و برتری خواهد کرد. اما اگر این رویارویی را به میدان پویایی، رقابت آزاد و اتحادهای باز تبدیل کنیم، نتیجه از پیش روشن است. راه پیروزی، تبدیل شدن به چین نیست، بلکه آمریکایی ماندن است. بلکه فراتر از آن، باید بر همان اصولی پافشاری کرد که همواره آمریکا را بزرگ ساخته‌اند: آزادی، حاکمیت قانون، خلاقیت و اعتماد به نیروی انسان.

    منبع: فرارو به نقل از واشنگتن پست

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.