دولت دوم دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، هنوز چهار ماه بیشتر از عمرش نگذشته، اما نشانههایی از شکلگیری یک دکترین سیاست خارجی تازه دیده میشود.
دکترینها نقش مهمی در سیاست خارجی آمریکا ایفا میکنند. با دکترین مونرو که در سال ۱۸۲۳ اعلام شد، ایالات متحده اعلام کرد که قدرت برتر در نیم کره غربی خواهد بود و مانع از آن خواهد شد که دیگر کشورها مواضع استراتژیک رقیب در این منطقه ایجاد کنند. در آغاز جنگ سرد، دکترین ترومن متعهد شد که آمریکا از کشورهایی که با کمونیسم و خرابکاری مورد حمایت شوروی میجنگند، پشتیبانی کند.
در دورههای بعد، دکترین کارتر نشان داد که آمریکا در برابر تلاش هر نیروی خارجی برای تسلط بر منطقه نفتخیز خلیج فارس ساکت نخواهد ماند. دکترین ریگان وعده کمک به نیروها و کشورهای ضدکمونیستی و ضدشوروی را داد. دکترین آزادی جورج دبلیو بوش نیز روشن کرد که نه تروریستها و نه کشورهایی که به آنها پناه میدهند، از حمله در امان نخواهند بود.
نکته مشترک این دکترینها و سایر دکترینها آن است که منافع حیاتی آمریکا را برای مخاطبان مختلف مشخص میکنند و اعلام میکنند که ایالات متحده برای پیشبرد آن منافع چه خواهد کرد. دکترینها با هدف اطمینانبخشی به دوستان و متحدان، بازدارندگی برای دشمنان واقعی یا بالقوه، بسیج ساختار بوروکراتیک مسئول امنیت ملی، و آموزش افکار عمومی ارائه میشوند.
اگرچه هنوز دکترین مشخصی به نام «دکترین ترامپ» بهصراحت اعلام نشده، اما با این حال، نشانههایی از ظهور آن وجود دارد. میتوان آن را «دکترین چشمپوشی»، یا «دکترین ندیدن، نشنیدن، نگفتن»، یا «دکترین این به ما مربوط نیست» نامید.
صرفنظر از نامی که به این دکترین داده شود، پیام آن روشن است: ایالات متحده دیگر قصد ندارد رفتار دولتها در درون مرزهای خودشان را تحت تأثیر قرار دهد یا به آن واکنش نشان دهد. دولت ترامپ از انتقاد از رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، بهخاطر بازداشت رقیب اصلی سیاسیاش، از بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، بهخاطر تلاشهای مکررش برای تضعیف قوه قضاییه، و از ویکتور اوربان، نخستوزیر سالخورده مجارستان، که بهطور مستمر نهادهای دموکراتیک کشورش را تضعیف کرده، خودداری کرده است.
هرچند ترامپ از سیاست خارجی ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، و سیاست اقتصادی شی جینپینگ، رئیسجمهور چین، انتقاد کرده، اما هرگز سرکوب مردم از سوی این رهبران را به مسئلهای سیاسی تبدیل نکرده است. دولت ترامپ همچنین بسیاری از ابزارهایی را که در طول دههها برای ترویج جامعه مدنی و جنبشهای دموکراتیک در سراسر جهان به کار رفتهاند، تضعیف یا منحل کرده است، از جمله صدای آمریکا، آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (USAID)، و بنیاد ملی دموکراسی (NED).
نزدیکترین بیان عمومی از این دکترین جدید در ۱۳ مه، در عربستان سعودی رخ داد. ترامپ با تحسین از آنچه «تحول بزرگ» این کشور نامید، گفت که این تحول «حاصل مداخلهگران غربی نبوده که بیایند به شما درس بدهند که چطور زندگی کنید و چطور کشور خود را اداره کنید. در سالهای اخیر، تعداد زیادی از رؤسایجمهور آمریکا گرفتار این توهم بودهاند که وظیفه ماست به روح رهبران خارجی نگاه کنیم و با استفاده از سیاست آمریکا، برای گناهان آنها عدالت برقرار کنیم.»
رفتار ترامپ، بهویژه پیگیری قراردادهای تجاری با دولتهای استبدادی در خلیج فارس و فراتر از آن، اهمیت این سخنان را تقویت میکند. برخلاف رؤسایجمهور پیشین مانند ریگان، کارتر، بوش، باراک اوباما و جو بایدن، ترامپ بهوضوح نشان داده که آمریکا هیچ علاقهای به دفاع از حقوق بشر و دموکراسی، اعتراض به سرکوبهای استبدادی، یا تلاش برای آزادی مخالفان سیاسی ندارد.
بیتردید، دکترین «چشمپوشی» از آنگونه افراطگرایی که دوران ریاستجمهوری بوش را تعریف میکرد، اجتناب میکند؛ دورانی که اشتیاق به گسترش دموکراسی منجر به حمله پرهزینه و نادرست به عراق شد. همچنین این رویکرد، همکاری سازنده آمریکا با دولتهایی را آسانتر میکند که سیاستهای داخلیشان معمولاً مانعی برای روابط تجاری یا همکاری در مسائل حیاتی دوجانبه، منطقهای یا جهانی محسوب میشد.
اما جنبههای منفی این رویکرد جدید، مزایای آن را تا حد زیادی خنثی میکند. دکترین ترامپ احتمال آن را افزایش میدهد که دولتهایی با گرایشهای سرکوبگر، بر فشار داخلی و تلاش برای تضعیف دموکراسی بیفزایند. دموکراسی نوعی نظام حکمرانی است که معمولاً نهفقط با آزادی فردی بیشتر، بلکه با بازارهای آزاد، حاکمیت قانون، و سیاست خارجی کمتر تهاجمی نیز همراه است. در نتیجه، ترویج دموکراسی به سود سرمایهگذاران آمریکایی است و خطر درگیر شدن آمریکا در منازعات خارجی پرهزینه یا طولانیمدت را کاهش میدهد.
علاوه بر این، دکترین ترامپ آمریکا را از بسیاری از دوستان و متحدان سنتیاش که اغلب دموکراسیهای جهان هستند دور میسازد. چنین فاصلهگیریای، تأثیرگذاری آمریکا را تضعیف میکند.
با اینحال، توانایی آمریکا برای اجرای سیاست خارجی در حمایت از آزادی در جهان، تا حد زیادی به آمادگی آن برای عمل به باورهای اعلامشدهاش بستگی دارد. هیچ کشوری نمیتواند تنها در گفتار از دموکراسی دفاع کند، بدون آنکه در عمل نیز به آن پایبند باشد. نقض بسیاری از هنجارها و رویههایی که بنیان دموکراسی را در داخل حفظ میکنند از سوی دولت ترامپ، اگر هم ارادهای برای دفاع از دموکراسی در خارج وجود داشت، توان آمریکا برای پیشبرد آن را در سطح بینالمللی تضعیف میکرد.
هیچ دکترین سیاست خارجیای کاملاً منسجم و بیتناقض نیست. در دوران جنگ سرد، آمریکا اغلب از نیروهای ضدکمونیستی حمایت میکرد که هیچ نسبتی با دموکراسی نداشتند، و دکترین ترامپ نیز از این قاعده مستثنی نیست. این دکترین دارای سوگیری آشکار به نفع جناح راست و منافع شخصی است. دولت ترامپ از دولتهای اروپایی انتقاد کرده و ترجیح خود را به نیروهای راست افراطی از جمله کارول ناوروتسکی، ملیگرای پیروز در انتخابات ریاستجمهوری لهستان نشان داده است. با وجود کاهش درگیریهای خارجی آمریکا، ترامپ همچنین کارزارهایی لفظی علیه گرینلند و کانادا به راه انداخته است.
اما اینها استثنا هستند. جهتگیری اصلی دکترین ترامپ؛ یعنی اجازه ندادن به اینکه رفتارهای ضددموکراتیک در مسیر تجارت و همکاری مانع ایجاد کنند، بهروشنی مشخص است.
برای مدتزمانی طولانی، آمریکا میکوشید جهان را تغییر دهد، کاری که برخی را آزرده و برای برخی دیگر الهامبخش بود. آن روزها گذشتهاند؛ در برخی جهات به سود آمریکا، اما در بیشتر موارد به زیان آن. آمریکا تغییر کرده است. این کشور اکنون بیش از هر زمان دیگری شبیه به همان کشورها و حکومتهایی شده که زمانی مورد انتقادش بودند. این واقعیت به همان اندازه که تراژیک است، پارادوکسیکال نیز هست.
منبع: اکوایران
ثبت دیدگاه