اخیرا برای دریافت نشان دکترای افتخاری از دانشگاه آدم میکیهویچ در لهستان بودم. گرفتن این عنوان در لهستان برای من معنای ویژهای دارد، زیرا این کشور نقش مهمی در شکلگیری زندگی و دیدگاههایم ایفا کرده است.
اولین بار در جولای ۱۹۸۹ به لهستان سفر کردم. آن زمان من معاون برنامهریزی سیاستهای وزارت امور خارجه آمریکا بودم. به عنوان عضوی از هیئت همراه وزیر امور خارجه وقت، جیمز بیکر، به لهستان آمده بودم. انتخابات تاریخی «میزگرد» تنها یک ماه پیش برگزار شده بود و واضح بود که لهستان در کنار مجارستان، در حال گذار سریع به سوی دموکراسی است.
به یاد دارم که در آن سفر چمدانم را در فرودگاه گم کردم و مجبور شدم یک کت و شلوار جدید بخرم. آن کت و شلوار تنها ۳۰ دلار برایم هزینه داشت، آنقدر که نرخ زلوتی (واحد پول لهستان) در آن زمان پایین بود. خودروی وزارت امور خارجه ما یک ولووی مدل جدید بود و راننده لهستانی ما با نگاهی پر از حسرت به آن نگاه میکرد و میگفت امیدوار است روزی بتواند چنین ماشینی بخرد.
وقایع دو سالِ بعد از آن، مهمترین اتفاقات عمر من بودند. لهستان به روند گذار به دموکراسی لیبرال ادامه داد، دیوار برلین فرو ریخت، پیمان ورشو منحل شد و در اواخر ۱۹۹۱، اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز فروپاشید. این بزرگترین و سریعترین گسترش آزادیهای انسانی در قرن بیستم و شاید در کل تاریخ بود. جهان از اوایل دهه ۱۹۷۰ به سمت دموکراسی در حرکت بود، آنچه که استادم، ساموئل هانتینگتون آن را «موج سوم» دموکراتیزاسیون نامید و فروپاشی کمونیسم نقطه اوج این موج بود. در سال ۲۰۰۴، اندکی پس از ورود لهستان به اتحادیه اروپا، در دیداری در واتیکان شرکت کردم و در کنار وزیری که در مقاومت لهستان در طول جنگ جهانی دوم جنگیده بود و وزیری آلمانی که در ورماخت (ارتش آلمان) خدمت کرده بود، نشستم. آن دیدار برای من نماد تحقق «اروپای یکپارچه و آزاد» بود.
امروز شرایط به وضوح متفاوت است. قیمت کت و شلوار در لهستان دیگر ۳۰ دلار نیست و مردم لهستان نه میتوانند فقط ولوو، بلکه هر خودرویی که بخواهند را بخرند. درآمد سرانه لهستان از بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا پیشی گرفته و این کشور به عنوان یکی از رهبران تعیینکننده دستور کار اتحادیه اروپا در مسائلی همچون اوکراین مطرح است.
با این حال، با وجود این تحولات معجزهآسا در حوزه سیاست و اقتصاد، وضعیت امروز ما چندان خوشایند نیست. موج سوم دموکراتیزاسیون از حوالی سال ۲۰۰۸ شروع به معکوس شدن کرد و از آن زمان به بعد به سمت پسرفت حرکت کرده است. فردی که واکنشی کاملاً متفاوت نسبت به رویدادهای سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ داشت، ولادیمیر پوتین بود. او سقوط اتحاد جماهیر شوروی را جشن نگرفت؛ بلکه آن را یکی از بزرگترین فجایع قرن بیستم میدانست و از آن زمان تاکنون در تلاش است تا آن نتیجه را معکوس کند.
امروزه در بسیاری از کشورهای اروپا، احزاب پوپولیست و ملیگرا در حال افزایش قدرت و محبوبیت هستند. بسیاری از طرفداران این احزاب معتقدند که خطر اصلی نه دیکتاتوریهایی مانند روسیه یا چین، بلکه خود اتحادیه اروپا است. بسیاری از این گروهها، بهطور باورنکردنی، نسبت به مسکو همدلی دارند و مخالف کمکهای نظامی و اقتصادی به اوکراین در مقاومتش در برابر تجاوز روسیه هستند.
ایالات متحده نیز از این نوع پوپولیسم آسیب دیده است. ما رئیسجمهوری داریم که به نظر میرسد به رهبران مقتدری مانند پوتین و شی جینپینگ علاقهمند است و به متحدان دموکراتیک آمریکا احترام چندانی نمیگذارد. در واقع، او مصمم است که علیه همین متحدان جنگ تجاری به راه بیندازد و آنها را متهم میکند که طی دههها «از آمریکا سو استفاده کردهاند.»
نظم جهانیای که در حال ورود به آن هستیم دیگر بر اساس آن اصول لیبرالی که از سال ۱۹۴۵ بهعنوان پایههای آن عمل کردهاند نخواهد بود. گویا رهبری کنونی در واشنگتن مصمم است دنیایی شبیه به قرن نوزدهم را احیا کند؛ دنیایی از قدرتهای بزرگ و امپراتوریها که در آن کشورهای کوچک باید تسلیم تسلط همسایگان بزرگتر خود شوند. این فرمولی برای ثبات جهانی نیست، چرا که آن قدرتهای بزرگ جاهطلبیهای گسترده و متضادی خواهند داشت. همچنین اگر هر کشوری فکر کند باید نیازهای خود را صرفاً در داخل مرزهای خود تأمین کند، جهان پررونقی هم نخواهیم داشت.
به عنوان یک آمریکایی، برایم سخت است که به اروپاییها بگویم دنیایی که پیش از سال ۲۰۱۶ وجود داشت دیگر بازنخواهد گشت. ایالات متحدهای که دونالد ترامپ را انتخاب میکند، کشوری متفاوت از آن چیزی است که من در سال ۱۹۸۹ فکر میکردم در آن زندگی میکنم. فعلاً باید بار رهبری جهان دموکراسی لیبرال بر دوش کشورهای دیگری بیفتد.
با این وجود، بسیار مهم است که ما که به ارزش بنیادین دموکراسی لیبرال باور داریم، امید خود را از دست ندهیم. یک سال و نیم پیش، لهستان نشان داد که سقوط به سوی حکومتهای استبدادی اجتنابناپذیر نیست و شهروندان هنوز توانایی انتخابهای متفاوت را دارند. این توانایی برای انتخاب سیاسی، هدیهای گرانبهاست که باید توسط هر شهروند پرورش یافته و توسعه یابد.
من بخش قابل توجهی از عمرم را صرف مطالعه نهادهای دموکراتیک و همکاری با سازمانهایی مانند بنیاد ملی دموکراسی کردهام تا به ساخت دموکراسیهای قوی در سراسر جهان کمک کنم. امروز معتقدم مهمترین کاری که میتوانم انجام دهم، در داخل خود ایالات متحده است، کشوری که در معرض لغزش به سوی حکمرانی استبدادی قرار دارد. برای من و کسانی که به وعده دموکراسی لیبرال باور داریم، بسیار حیاتی است که در برابر رشد استبداد در کشورهای خود مقاومت کنیم و به هموطنان خود یادآوری کنیم که چه خطراتی در پیش است.
نسلی کامل در اروپا و آمریکا رشد کرده است که تجربه مستقیمی از دیکتاتوری ندارد و به همین دلیل درک عمیقی از ارزش زندگی در یک جامعه آزاد ندارد. کسانی که این تجربه را دارند، باید به جوانترها یادآوری کنند که چرا ما همچنان باور داریم دموکراسی لیبرال بهترین شیوه ممکن برای سازماندهی سیاست است.
منبع: اکوایران
ثبت دیدگاه