دونالد ترامپ در حال بازتعریف بنیادین سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه است. در شرایطی که خصومتورزی و غیرقابلپیشبینیبودن به امضای شخصی او در عرصه بینالملل تبدیل شدهاند، ترامپ بیهیچ تردیدی به شکستن قواعد سنتی دیپلماسی و حکمرانی دست میزند؛ قواعدی که به باور بسیاری، سالها مانعی برای پیشرفت هم آمریکا و هم خاورمیانه بودهاند. اگر او به این مسیر غیرمرسوم پایبند بماند؛ مسیری که بر سیاست خارجی محدود و مبتنی بر پذیرش مرزهای قدرت و منافع آمریکا استوار است، میتواند زمینهساز آغاز دورهای تازه برای رهبران منطقه باشد.
سخنرانی آتشین ترامپ: واشنگتن دیگر پلیس جهان نیست!
نخستین سخنرانی مهم دونالد ترامپ در عرصه سیاست خارجی، که در ۱۳ مه در ریاض ایراد شد، نمادی روشن از چرخش راهبردی او به شمار میرود. رئیسجمهور آمریکا بیدرنگ به انتقاد از دولتهای پیشین و سیاستهای منطقهای آنها پرداخت و گفت: «این تحول عظیم، نه نتیجه مداخلهگران غربیست و نه حاصل سخنرانیهای پرطمطراقی درباره نحوه حکمرانی. نه، آنچه امروز درخشش ریاض و ابوظبی را رقم زده، نه کار ملتسازان بوده، نه نئومحافظهکاران و نه سازمانهای لیبرال غیرانتفاعی؛ همانهایی که هزاران میلیارد دلار را در کابل، بغداد و دهها شهر دیگر به باد دادند و در نهایت نیز ناکام ماندند… کسانی که خود را ملتساز میخواندند، بیش از آنکه ملتی بسازند، ملتها را ویران کردند؛ و مداخلهگرانی شدند در جوامعی چنان پیچیده که حتی خودشان هم درک درستی از آن نداشتند.»
چنین گفتمانی از سوی یک رئیسجمهور آمریکا، کمسابقه و در بسیاری جهات بیسابقه است. اگرچه پیش از این نیز تلاشهایی برای بازتعریف اولویتها و رویکردهای سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه صورت گرفته، اما هیچگاه با این میزان صراحت، قدرت و جسارت بیان و اجرا نشده بود.
برای سالها، واشنگتن در سراسر جهان بیش از اندازه مداخله کرده است. این توسعهطلبی بیرویه، نهتنها همراستا با منافع واقعی آمریکا نبوده، بلکه از ظرفیتهای واقعی برای پیشبرد آن نیز چشمپوشی کرده است. نتیجه، همان چیزی است که از آن بهعنوان «جنگهای بیپایان» قرن بیستویکم یاد میشود. همزمان، بحرانهای داخلی آمریکا حلنشده باقی ماندهاند و اولویتبخشی افراطی به امنیت، آزادیهای مدنی را در داخل کشور بیش از پیش تضعیف کرده است.
پایان دیپلماسی سنتی؛ ترامپ و عصر رفیقبازی در سیاست خارجی
در حقیقت، آنچه بهعنوان رویکرد بیشازحد امنیتمحور واشنگتن توصیف میشود، تنها بخشی از واقعیت را بازتاب میدهد؛ چراکه گفتن اینکه چنین سیاستگذاریای به زیان شهروندان عادی آمریکا بوده، خود نوعی کمگویی است. با این حال، برخی ابعاد تعاملات خارجی همچنان از اهمیت حیاتی برخوردارند از جمله کمکهای توسعهای و انساندوستانهای که نهتنها دهها هزار آمریکایی را به کار مشغول کردهاند، بلکه با هزینههایی نسبتاً اندک، نقش مؤثری در حمایت از جوامع نیازمند در سراسر جهان ایفا کردهاند. این قبیل اقدامات، بخشی جداییناپذیر از قدرت نرماند و عنصر کلیدی هر سیاست خارجی هوشمند بهشمار میروند.
با اینحال، نشانههای فاصلهگیری از ابزارهای قدرت نرم، بیش از هر نقطهای، در خاورمیانه بهچشم میخورد؛ جاییکه ترامپ اکنون در حال زیر و رو کردن دههها سنت دیپلماتیک آمریکاست. دوره سیاستهای شدیداً نظامیگرایانه در این منطقه رو به پایان است. جای آن را رویکردی تازه گرفته که بر معاملات شخصی و تجاری استوار است؛ مدلی که گاه تا مرز رفیقبازی و منافع خانوادگی پیش میرود و برای دولتهای ثروتمند و اقتدارگرای خلیج فارس هم آشناست و هم بهراحتی با آن خو میگیرند.
لبته این وضعیت، پدیدهای کاملاً نوظهور نیست. در دورههای مختلف، کاخ سفید ؛ عمدتاً بهدلیل نیاز ایالات متحده به تضمین جریان آزاد انرژی و انعقاد قراردادهای کلان تسلیحاتی روابط نزدیکی با دولتهای خلیج فارس داشته است؛ اما این روابط بر پایه فرضیهای شکل گرفت که از اساس معیوب بود: «نظریه ثبات از طریق استبداد» با این پیشفرض که رژیمهای خودکامه میتوانند نظم را حفظ کنند. حاصل این نگاه اما نه صلح بههمراه داشت و نه توسعه، بلکه تنها به عقبماندگی و رکود روزافزون منطقه انجامید.
واشنگتن بیاعتنا به اسرائیل؛ آیا نظم منطقهای در حال تغییر است؟
با اینحال، چرخشهای اخیر دونالد ترامپ را میتوان نشانهای آشکار از بازآرایی جدی سیاست ایالات متحده در خاورمیانه دانست. هرچند رویکرد اولیه او بهشدت متکی بر قدرت نظامی بود، اما اعلام آتشبس با جنبش انصارالله یمن در ۶ مه، یکی از جلوههای بارز تغییر مسیر اوست. آغاز گفتوگوهای تازه با ایران درباره برنامه هستهایاش و لغو تحریمها علیه سوریه، همگی حاکی از نیتها و رویکردی متفاوتاند؛ رویکردی که نشان میدهد اولویتها در حال دگرگونی است.
در نگاه نخست، میتوان این اقدامات را در چارچوب بازی آشنای «واقعگرایی سیاسی» (realpolitik) تحلیل کرد. اما آنچه رویکرد ترامپ را از نمونههای پیشین متمایز میسازد، امتناع علنی او از هماهنگی با اسرائیل در برخی از تحولات کلیدی است. در ۸ آوریل، ترامپ با اعلام تصمیم برای ورود به مذاکرات مستقیم با ایران، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل را در دفتر بیضی کاخ سفید غافلگیر کرد؛ حرکتی که برخلاف سنتهای دیرینه همکاری نزدیک دو کشور بود.
او همین الگو را در قبال حماس نیز تکرار کرد؛ از جمله در جریان گفتوگویی که نهایتاً به آزادی عیدان الکساندر، شهروند آمریکایی-اسرائیلی و سرباز ارتش اسرائیل در ۱۱ مه منجر شد. علاوه بر این، تصمیم ترامپ به برکناری مایک والتز، مشاور سابق امنیت ملی، که برخی منابع، دلیل آن را نزدیکی بیشازحد او به مقامهای اسرائیلی عنوان کردهاند، نشان میدهد که این تغییر مسیر صرفاً تاکتیکی نیست، بلکه ممکن است بازتاب نارضایتی عمیقتری از وضعیت موجود باشد.
نادیدهگرفتن اسرائیل در گفتوگوهایی که از منظر واشنگتن حیاتی تلقی میشوند، اتفاقی معمولی نیست. با این حال، ترامپ تنها چهار ماه پس از آغاز دومین دوره ریاستجمهوریاش، با قاطعیت این مسیر را دنبال میکند و بیدلیل هم نیست. بنیامین نتانیاهو سالهاست که به مهارت خود در دستکاری سیاست داخلی آمریکا میبالد؛ مهارتی که بارها برای تلآویو دستاوردهای بزرگی بههمراه داشته است؛ حتی وقتیکه آن سیاستها به بهای منافع ایالات متحده تمام شدهاند. یکی از برجستهترین نمونهها، حمایت مکرر نتانیاهو در سال ۲۰۰۲ از حمله آمریکا به عراق بود و امروز بهخوبی میدانیم که پایان آن ماجراجویی، جز هرجومرج، هزینههای سنگین و بیثباتی منطقهای نبود.
خاورمیانه؛ وارث فاجعههای آمریکا و اسرائیل
در نهایت، کارنامه ایالات متحده در خاورمیانه چیزی جز فاجعه نبوده است. واشنگتن سالها کورکورانه از اشغال غیرقانونی سرزمینهای فلسطینی توسط اسرائیل حمایت کرده است؛ حتی در مواقعی که این درگیریها از مرزهای غزه عبور کرده و مستقیماً منافع و جان نیروهای آمریکایی را تهدید کردهاند. آمریکا با سرنگونی دولتهای گوناگون، بذر شکلگیری گروههای افراطی چون داعش را پاشید و با بمباران هزاران غیرنظامی بهنام «دموکراسی»، از اصول حقوق بشریای سخن گفت که خود هرگز به آنها پایبند نبوده است.
اذعان به این گذشته و پذیرش واقعگرایی؛ نشاندهنده چیرگی تدریجی رویکردی مبتنی بر مهار و خویشتنداری در سیاست خارجی ایالات متحده است. اگر این تغییر مسیر تداوم یابد، نتیجه آن کاهش مداخلات مستقیم آمریکا در خاورمیانه خواهد بود؛ و مهمتر از آن، بازگرداندن مسئولیت تأمین ثبات منطقه به همانجایی که واقعاً به آن تعلق دارد: خودِ مردم و دولتهای منطقه.
منبع: فرارو به نقل از نشنال اینترست
ثبت دیدگاه