تارنمای «لاتینوآمریکا۲۱» (latinoamerica۲۱) در یادداشتی به قلم «خولیانا مونتانی» (Juliana Montani) کارشناس علوم سیاسی از دانشگاه بوئنوسآیرس آرژانتین و «خوان آگویو» (Juan Agulló) دکترای جامعهشناسی از مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی (EHESS) پاریس عنوان کرد: تفسیر ظهور مجدد «دونالد ترامپ» در صحنه بینالمللی صرفا به عنوان یک چهره آشوبگر اشتباه است. او با سبک تحریکآمیز خود، نه تنها سردرگمی ایجاد میکند، بلکه (البته شاید به طور شهودی) استراتژیهای شناختهشده از روانشناسی اقتصادی (علم بررسی تاثیر عوامل روانی و شناختی بر تصمیمات اقتصادی افراد) را نیز به کار میگیرد.
مفهوم «لنگر انداختن» که توسط «دانیل کانمن» و «آموس تورسکی» توصیف شده است – تعیین یک نقطه شروع افراطی و سپس مذاکره– را میتوان در مواضع اولیه سختگیرانه او مشاهده کرد، که بعدا در طول مذاکره برای ایجاد معاهدات و یا تعاملات دیپلماتیک آنها را تعدیل میکند.
ترامپ از بسیاری جهات، یک نشانه، یک کاتالیزور است؛ یک لنز آزاردهنده اما مفید که از طریق آن میتوان فرآیندهای پیکربندی مجدد جهانی را مشاهده کرد. تمرکز صِرف بر فرد به توضیح سبک رهبری او و شاید استراتژی سیاسی او کمک کند، اما ما را با پرسشهایی بدون پاسخ و عمیقتر مواجه میکند.
از زمان بحران مالی ۲۰۰۸، در طول همهگیری، و اکنون در بحبوحه درگیریهای مسلحانه مداوم (جنگ اوکراین، جنگ غزه، یمن، سودان) ما در روزهایی از بیثباتی عمیق زندگی میکنیم و با چندین وضعیت در حال تغییر و پیشرونده مواجه هستیم: افزایش تعرفههای ترامپ که تصمیم کانادا برای توقف مالیاتهای جدید بر غولهای فناوری را در پی داشت؛ بمباران سایتهای هستهای ایران توسط آمریکا که خطر تشدید تنشهای منطقهای را به همراه دارد. جنگهای فعال با تنشهای فزاینده در تجارت جهانی، رقابت بر سر مواد اولیه استراتژیک (مانند عناصر خاکی کمیاب)، بحرانهای انرژی و چالشهای زیستمحیطی.
ترامپ، بولدوزر ژئوپلیتیک
در ادامه این یادداشت آمده است: ژئوپلیتیک، در سه سطح گفتمانی خود، به مرکز بحثها بازگشته است. از یک سو، این موضوع در میان کارشناسان دانشگاهی مطرح است. همچنین تولید گستردهای از سوی دولتها و موسساتی مانند سازمانهای مردمنهاد و اندیشکدهها، به ویژه از نیمه دوم قرن بیستم وجود دارد.
سپس استفاده گسترده از گفتمانی را شاهد هستیم که «جرارد توآل» (Gerard Toal /کارشناس حوزه حکومت و امور بینالملل در موسسه پلیتکنیک ویرجینیا) آن را «ژئوپلیتیک مردمی» مینامد: گفتمانی که با رسانهها، فیلمها و گفتوگوهای روزمره خیابانی مرتبط است. نگاهی به منحنی جستجوی کلمه «ژئوپلیتیک» در گوگل ترندز نشان میدهد که علاقه مردم به ژئوپلیتیک به صورت تصاعدی در حال افزایش است. جستوجوی الگوها و روندها در مورد نحوه مدیریت قلمرو و قدرت امروزه پتانسیل تحلیلی عظیمی دارد.
در این چارچوب، روانشناسی از توضیح و درک پدیده ترامپ ناتوان است، اما این تحلیل از تجارت یا اقتصاد نیز فراتر میرود. ترامپ بیشتر از آنکه خالق و معمار یک سیاست خارجی جدید باشد، نشانهای از زمانه است: وی منعکسکننده شکافی داخلی در ایالات متحده است و در عین حال، به سازماندهی مجدد جهانی سرعت میبخشد.
جغرافیا و قدرت: میراث «توسیدید» در بستر معاصر
نویسندگان این تحلیل در ادامه آوردهاند: در بستری که صلح آمریکایی دیگر نمیتواند خود را به خودی خود حفظ کند، ما به دنبال توضیحاتی برای این واقعیت جدید هستیم. احیای مفهوم «تله توسیدید» توسط «گراهام آلیسون» نظریهپرداز علوم سیاسی در این زمینه راهگشا است: تله توسیدید به عنوان تنش ساختاری که زمانی رخ میدهد که یک قدرت نوظهور، قدرتی هژمونیک را به جایگزینی تهدید میکند.
«فرید زکریا» تحلیلگر آمریکایی معتقد است که ما در حال ورود به یک «جهان پساآمریکایی» هستیم، جایی که ایالات متحده دیگر به تنهایی قوانین را دیکته نمیکند و ظهور نسبی سایر قدرتها، نفوذ و قدرت جهانی را پراکنده میکند.
«ما در حال ورود به یک جهان پساآمریکایی هستیم، جایی که ایالات متحده دیگر به تنهایی قوانین را دیکته نمیکند» در این نظم نوظهور، خروج نسبی و تا حدودی نمادین ایالات متحده از صحنه جهانی، فضا را برای گسترش بازیگران استراتژیک باز کرده است. اروپا در تلاش است تا نقش خود را در دفاع، مهاجرت و انرژی بازتعریف کند. در همین حال، آسیا نیز به نوبه خود، با عزمی راسخ در حال تثبیت موقعیت خود و گسترش دامنه فناوری و لجستیکی خود در سراسر جهان است و به آمریکای لاتین (که به طور سنتی «حیاط خلوت» ایالات متحده بوده است) میرسد؛ چنان که پروژههایی مانند بندر چانکای در پرو، اتومبیلها و باتریهای برقی در برزیل، ساخت پارکهای خورشیدی و مرکز داده هواوی و سایر برنامهها نشان دادهاند.
در این چارچوب، چین فقط برای قدرت اقتصادی رقابت نمیکند؛ بلکه روایتهای رایج را به چالش میکشد. چنان که «کیشور محبوبانی» دیپلمات برجسته سنگاپوری اشاره میکند، در حالی که ایالات متحده یک قرن در آسیا حضور داشته، چین هزار سال است که آنجاست. و احتمالا همچنان حضور خواهد داشت. این دیدگاه تاریخی نه تنها نفوذ غرب را نسبی میکند، بلکه شیوههای تفسیر ما از تغییرات جهانی را نیز زیر سوال میبرد: همه چیز را نمیتوان از دیدگاه واشنگتن درک کرد.
ویتنام نمونهای است که نشان میدهد چگونه فرآیندهای صنعتی شدن، در حال تغییر شکل ساختارهای طبقاتی و مدلهای اقتصادی هستند. جوامعی که جمعیت روستایی را در بخشهای صنعتیِ در حال گسترش جذب میکنند و در تضاد با بسیاری از جوامع غربی هستند.
در چین، کره جنوبی، ژاپن، تایوان، هند و روسیه، استراتژیهای توسعه بلندمدت در حال ثمر دادن هستند.
در آمریکا، تفکر کوتاهمدت باعث شده است که بخشهای داخلی با سرعتهای متفاوتی در حال حرکت باشند.
در سطح جهانی، نوعی «دامپینگ سیاسی» بین سیستمهایی که قادر به حفظ یک استراتژی اقتصادی و سیاسی بلندمدت هستند و دموکراسیهایی که محدودیتهای دورهای اغلب مانع دستیابی به اهداف میانمدت یا بلندمدت میشوند، در حال رخ دادن است.
ترامپ، محصول فرسایش ساختاری
در ادامه این تحلیل آمده است: با بازگشت به شخصیت ترامپ، ما دیدگاهی را پیشنهاد میکنیم که فراتر از شخصیت یا اخلاق اوست. ترامپ صرفا یک ناهنجاری نیست. او از بسیاری جهات، نتیجه فقدان تعادل داخلی یک سیستم سیاسی و اقتصادی فرسوده است. ایالات متحده در حال تجربه یک شکاف داخلی است که شاخصه آن، تضعیف طبقه متوسط، تمرکز قدرت در بخشهای مالی و فقر طولانی مدت بخش بزرگی از جمعیت است.
جهانی شدن، سونامی واقعی سه دهه گذشته بوده است. این پدیده زنجیرههای ارزش را تغییر شکل داد، مراکز تولید را جابجا کرد و جوامع را به طور ناموزون پراکنده کرد. در حالی که برخی از نخبگان جهانی شده به بازارها و منابع جدید دسترسی پیدا کردند، برخی دیگر، ملیتر و کمتحرکتر (اما نه لزوما طبقات پایین و فقیر) شروع به از دست دادن جایگاه خود کردند. ترامپ همچون چهرههای دیگری مانند بولسونارو (رئیسجمهوری سابق برزیل)، لو پن (رهبر راست افراطی فرانسه) یا میلی (رئیسجمهوری آرژانتین) نشاندهنده این تنش است.
شاید مهمترین سهم ترامپ (عمدی یا غیرعمدی) این باشد که نشان دهد نظام جهانی در حال فروپاشی است. کاهش رقابتپذیری و نفوذ آمریکا، ترامپ را به سمت اقدامات یکجانبهای سوق میدهد که نظم جهانی را تحت فشار قرار میدهد؛ حملات پیشگیرانه علیه دشمنان استراتژیک و فشار تجاری بر متحدان تاریخی مانند کانادا. اما این اقدامات همچنین بازیگران واسطه (اروپا، آمریکای لاتین، آسیای جنوب شرقی) را وادار میکند تا در مورد حاشیه مانور خود تجدید نظر کنند.
«هیچ اشتباهی بزرگتر از مواجهه با بحرانها با تکیه بر چارچوبهای منسوخ نیست» به اعتقاد نویسندگان این تحلیل، «بنابراین، مسئله اصلی این نیست که آیا کشورها یا مناطق باید از ایالات متحده یا چین حمایت یا آن را رد کنند؛ و همچنین اینکه کدام استراتژی کوتاه مدت را در موضعاتی همچون جنگهای تعرفهای اتخاذ کنند. چالش این است که چگونه خود را در این دنیای تغییر یافته قرار دهیم. کشورهایی مانند برزیل و آرژانتین با قلمرو وسیع، منابع طبیعی استراتژیک و فرصتهایی دارند که نباید با واکنشهای لحظهای و احساسی از دست بدهند. ژئوپلیتیک میتواند و باید به ما کمک کند تا استراتژیک بیندیشیم».
پاسخ به یکجانبهگرایی ترامپ با انتقامهای صرفا احساسی یا مکانیکی مانند افزایش تعرفهها میتواند بیاثر باشد. آنچه ما نیاز داریم، یک درک پیچیده و چند رشتهای است، درکی که اقتصاد، جامعهشناسی، تاریخ و سیاست خارجی را در هم میآمیزد. دیدگاهی که جهان را یکدست در نظر نگرفته و تشخیص دهد که رهبران کاریزماتیک، چپ یا راست، نمیتوانند جایگزین تحلیل ساختاری شوند.
عدم قطعیت ژئوپلیتیکی امروز به این زودیها از بین نمیرود. نظم جهانی در حال تغییر است، روایتها در حال تکثیر و بازیگران در حال تغییر شکل هستند. ترامپ نه آغاز این فرآیند است و نه پایان آن. او آینهای شکسته است که بحرانهای متعددی را منعکس میکند: بحران مدل نئولیبرال، بحران چندجانبهگرایی و بحران اعتماد به نخبگان.
اگر ژئوپلیتیک بار دیگر در کانون تحلیلها قرار گرفته، به این دلیل است که ما برای درک جهانی که هم به هم پیوسته و هم رقابتی است، به ابزارهای پیچیدهای نیاز داریم. چنان که تاریخ به ما یادآوری میکند، هیچ اشتباهی بزرگتر از مواجهه با بحرانها با تکیه بر چارچوبهای منسوخ نیست. ترامپ زلزله نیست، او خط گسل است. و اگر لنز خود را تغییر ندهیم، فقط آوار را خواهیم دید، نه سازههایی که هنوز زیر پایمان آنها را حس کنیم.
منبع: ایرنا
ثبت دیدگاه