جنگ سرد در قرن بیستم را عموماً با رقابت میان دو ایدئولوژی کمونیستی و سرمایهداری میشناسند. البته این بینش نیز وجود دارد که تخاصم میان دو بلوک شرق و غرب زمینههایی گستردهتر از مسائل فکری و ایدئولوژیک داشت. چنانکه در قرن نوزدهم «بازی بزرگ» میان روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا بر سر گسترش هژمونی در ایران و افغانستان و تبت جریان داشت و امروز پس از فروپاشی شوروی شاهد جنگی هستیم که نمونهاش شاید در طول جنگ سرد هم اتفاق نیفتاده بود. این یکی از دلایلی است که باعث میشد در طول جنگ سرد فعالین سیاسی کمونیست در کشورهای خارج از شوروی متهم به هواداری از منافع روسها بشوند. بااینهمه نمیتوان تضاد ایدئولوژیکی موجود در جنگ سرد را بهتمامی نادیده گرفت.
پس از پایان یافتن جنگ دوم جهانی در کشورهای درگیر جنگ مسئلۀ بازسازی و در کشورهای توسعهنیافته مسئلۀ پر کردن شکاف موجود میان استاندارد زندگی در این کشورها با کشورهای توسعهیافتۀ غربی مطرح شد. کارشناسان و سیاستمداران مارکسیست باور داشتند که پاسخی مناسب به این مسائل در چنته دارند. از نظرگاه مارکسیسمِ «رسمی»، یعنی موردپذیرش مسکو، تمامی جوامع بشری خط سیری مشخص را از کمون اولیه، نظام بردگی، فئودالیسم و سرمایهداری طی میکنند و سپس به سوسیالیسم و سرانجام کمونیسم دست مییابند. در مرحلۀ کمونیسم طبقات از میان خواهند رفت و ازآنجاییکه مطابق این آموزه دولت نمایندۀ منافع طبقاتی است، بنابراین با از میان رفتن طبقات دولت نیز به تاریخ خواهد پیوست. این مختصری از نظریۀ ماتریالیسم تاریخی به روایت رسمی روسی در قرن بیستم است (برای نمونه: طبری، 128-142). البته تمایز میان مناسبات اجتماعی سوسیالیستی و کمونیستی جایی در میان سوسیالیستهای قرن نوزدهم نداشت و صرفاً تمایزی سیاسی بود که بعدها برای توجیه تداوم نهاد دولت در اتحاد شوروی و همچنین توجیه تداوم فقر در آن کشور وارد نظریه شد. مناسبات اجتماعی موسوم به «شیوۀ تولید آسیایی» نیز در صورتبندیِ رسمی نظریه، بنا بر ملاحظات سیاسی شوروی در آسیای خاوری، نادیده گرفته میشد.
کتاب «مراحل رشد اقتصادی: مانیفستی غیر کمونیستی» / نوشته والت ویتمن روستو
در مورد نادرستی صدر تا ذیل این نظریه و صورتبندیهای متفاوت آن که به نوشتههای خود مارکس وفاداری بیشتری دارند صدها صفحه میتوان نوشت و بسیار هم نوشتهاند. درواقع اینها عبارتپردازیهای سیاسی بیش نبودند که افراد با از بر کردن و تکرارشان عضویت خود در فرقه و تمایزشان از بقیه مردم را اعلام میکردند. آنچه در عمل در کشورهای تحت نفوذ بلوک شرق اتفاق میافتاد ارتباط چندانی به این عبارتپردازیها نداشت. نسخۀ شوروی برای توسعۀ کشورها را میتوان اینگونه خلاصه کرد:
- نخست انقلابی به رهبری حزب کمونیست مورد تأیید مسکو در کشور مدنظر اتفاق میافتد و این حزب نظام تکحزبی را در سراسر کشور اعلام میکند؛
- قدرت و تسلط کامل دولت مرکزی به سراسر قلمرو شناختهشدۀ بینالمللی آن کشور (چون بههرحال شوروی خود یکی از معماران نظم جهانی پس از جنگ بود و آن را پذیرفته بود) گسترش مییابد؛
- کنترل کلیۀ ابزارهای تولید بهویژه ابزارهایی که عمدۀ درآمد کشور از آنها ناشی میشود در اختیار چنین دولتی قرار میگیرد؛
- کارشناسان حزب و دولت – که در این مرحله دیگر تفاوتی ندارند – با استفاده از ارزشافزودۀ حاصل از عملکرد این ابزار تولید برنامهای همهجانبه و سرتاسری را برای ایجاد شهرکهای صنعتی، مدرنسازی کشاورزی، بهرهبرداری از معادن، گسترش آموزش، تبلیغات ایدئولوژیک و البته هزینههای تسلیحاتی و امنیتی به کار میبرند. کارشناسان دولت به تخصیص منابع برای تولید کالاها و سپس توزیع آنها میپردازند. در این زمینهها شاید از بعضی متخصصان و مهندسانی هم که پیشتر کمونیست و عضو حزب نبودند بهشرط ابراز وفاداری استفاده میشد.
روشن است که در این طرح توسعه جایی برای آزادی و خلاقیت فردی، انتخابات، رقابت حزبی، جابهجایی مسالمتآمیز قدرت، اظهارنظر دربارۀ چگونگی ادارۀ کشور و کنکاش پیرامون بنیانهای ایدئولوژیک حاکم وجود نداشت و البته کمونیستهای حاکم ادعایی هم در این زمینهها نداشتند. کمونیستها تنها در کشورهایی آزادیخواه و دمکراسیخواه بودند که خودشان هنوز در آنجا حاکم نشده بودند. اینها حقایقی نیستند که امروز از کسی که بخواهد بداند پوشیده باشند. اما حقایق شگفتانگیز دیگری در رابطه با بلوک غرب وجود دارند که کمتر به آنها اشاره میشود. منظور ما در اینجا عدم پایبندی دولتهای غربی به ارزشهایی که بلوک غرب را از بلوک شرق متمایز میکردند نیست. اتفاقاً در بازگویی این موضوع دستگاه پروپاگاندای بلوک شرق و روشنفکران ساکن بلوک غرب بههیچوجه کم نگذاشتند. منظور ما پدیدۀ شگفتانگیز دیگری است که در اینجا برای توضیح آن نظریۀ رشد روستو را بهعنوان نمونهای برجسته پیش کشیدهایم.
والت ویتمن روستو اقتصاددان نامآور آمریکایی در قرن بیستم و البته منفور سوسیالیستها بود. هنگامیکه جان اف. کندی رئیسجمهور ایالات متحد تصمیم به تشویق و کمک به اجرای برنامههای اصلاحی در کشورهای متحد با آمریکا در سرتاسر جهان را گرفت – از جمله در ایران که به نخستوزیری علی امینی و آغاز اصلاحات ارضی انجامید – روستو یکی از نخستین کارشناسانی بود که توجه کندی را به خود جلب کرد و سمتی را هم در دولت او به دست آورد. او سپس در دولت جانسون به سمت مهم مشاور امنیت ملی رسید. عنوان کتاب بسیار مشهور او بهاندازۀ کافی گویای تصویری است که از او بهعنوان یکی از نظریهپردازان بلوک غرب در دوران جنگ سرد در ذهنها نقش بسته بود: «مراحل رشد اقتصادی: مانیفستی غیر کمونیستی.»
اما در مواجهه با مطالب کتاب روستو خواننده چندان هم آن را مانیفستی «غیر کمونیستی» نمییابد. جنبههای مشترک مدل رشد روستو با ماتریالیسم تاریخی مارکس از همان «مرحله» قائل شدن برای رشد اقتصادی آغاز میشود. مراحل پنجگانۀ روستو به این شرحاند: 1) جامعۀ سنتی؛ 2) پیشزمینههای خیزش (Preconditions for Take-off)؛ 3) خیزش؛ 4) گذار به بلوغ؛ 5) دوران مصرف انبوه.
انگار بلوک غرب نسخۀ خود از ماتریالیسم تاریخی را کم داشت و روستو آن را برایشان اختراع کرده باشد. البته چنین نگرشی به تاریخ پیش از مارکس هم پیشینهای طولانی داشت و در دوران خود او در اروپا بسیار رایج بود. برای نمونه آگوست کنت، اندیشمند فرانسوی، مراحلی را برای پیشرفت تاریخ برشمرد. اما این نگاه به تاریخ، چنانکه گویی «سیستمی» بنا بر قوانین ویژۀ خودش و بیرون از ارادۀ آدمها کار میکند و بهپیش میرود، درنهایت به نفی آزادی فردی و تجویز تسلط کارشناسان آشنا با عملکرد این سیستم بر تمامی امور انسانی میانجامد.
با نگاهی به کتاب روستو انسان بهدشواری میتواند تفاوت چندانی میان نگاه او به توسعه با آنچه در عمل و فارغ از نظریهپردازیهای انتزاعی به کشورهای بلوک شرق تجویز میشد پیدا کرد. برای نمونه اگر دولتهای کمونیستی ابزار تولید را در اختیار نخبگان حزبی قرار میدادند تا به سود «خلق» و به شیوۀ «علمی» از آنها بهرهبرداری کنند، روستو نیز توصیۀ کموبیش مشابهی را برای تمام کشورهایی داشت که از نگاه او در مرحلۀ پیشزمینههای خیزش یا خیزش قرار داشتند. روستو (1990, 46-47) بهدرستی به این واقعیت اشاره میکند که توسعۀ اقتصادی پیامد انتقال سرمایه از دستان افراد کمتر کارآمد به دست افراد کارآمدتر است. اما آیا راهی جز انتخاب آزادانۀ مشتریان برای تشخیص میزان کارآمدی افراد در کاربست سرمایه، و مکانیسمی جز بازار برای جاری شدن این حق انتخاب وجود دارد؟ پاسخ این است که بله یک راه دیگر هم وجود دارد: انتخاب دیکتاتور. روستو با تحسین تلویحی چین زیر حکومت مائو (Rostow 1990, 47) – که در زمان نوشته شدن کتاب روستو مشغول پیادهسازی برنامههایش بود – نشان داد که نه به آزادی و بازار بلکه به همین گزینه باور دارد:
«افزون بر شیوههای مصادرهای و مالیاتی، که در زمانی که دولت به شیوۀ مولدتر از افراد مالیاتدهنده هزینه میکند میتوانند کارآمد باشند، تورم نیز در چندین نمونۀ خیزش بااهمیت بوده است.» (همانجا)
شاید روستو مانند کمونیستهایی که در سدۀ بیستم در کشورهای جهان سوم به قدرت میرسیدند معتقد نبود که «پیشروها» باید اقشار «واپسگرا» را اعدام و حذف انقلابی کنند. اما چنانکه مشاهده میشود در توصیه به مصادرۀ اموالشان به دست دولت یا بیارزشسازی آن از طریق تورم و سپردن این اموال به «کارشناسان» دولت چندان از کمونیستها عقب نمیماند. این نمونۀ یک نظریهپرداز بسیار اثرگذار بلوک غرب در قرن بیستم بود.
منبع: اکوایران
ثبت دیدگاه