آیا جهان در حال تماشای مرگ آرام دموکراسی است؟
  • آبان 5, 1404 ساعت: ۱۹:۲۷
  • شناسه : 99388
    2
    پژوهش جدید مرکز «پیو» نشان می‌دهد اعتماد به دموکراسی در جهان به‌ویژه در آمریکا، به‌شدت فرو ریخته است. بحران کنونی دیگر مدیریتی نیست، بلکه «ایمانی» است؛ مردم نه‌فقط از عملکرد دولت‌ها، بلکه از خودِ قواعد بازی دموکراتیک سرخورده‌اند. نهادهایی که روزی بی‌طرف تلقی می‌شدند، اکنون سیاسی و جانبدار دیده می‌شوند. این فروپاشی اعتماد زمینه‌ساز صعود پوپولیسم به‌ویژه راست‌گرای انتقام‌جو شده است. احیای دموکراسی، نه با اصلاحات اقتصادی، بلکه با بازسازی ایمان و اعتماد عمومی ممکن است.
    نویسنده : فرید زکریا
    پ
    پ

    اگر این روزها هنگام تماشای اخبار احساس می‌کنید چیزی در سیاست از هم گسیخته است، تنها نیستید. بر اساس پژوهش جدید مرکز تحقیقات پیو، در میان ۲۳ کشور، به‌طور میانگین ۵۸ درصد از بزرگسالان از عملکرد دموکراسی در کشور خود ناراضی هستند. در ایالات متحده این رقم از ۶۰ درصد فراتر می‌رود و در ایتالیا و فرانسه، حدود هفت نفر از هر ده نفر چنین نظری دارند. مردم هنوز دموکراسی را به استبداد ترجیح می‌دهند، اما ناامیدی از نظام‌های دموکراتیک اکنون به پدیده‌ای جهانی تبدیل شده است.

    بسیاری از نسل‌های قدیمی‌تر این وضعیت را با دهه ۱۹۷۰ مقایسه می‌کنند؛ زمانی که دموکراسی‌های غربی نیز در بحران اعتماد و کارآمدی فرو رفته بودند. در آمریکا، تورم افسارگسیخته، جنگ ویتنام و رسوایی واترگیت، اعتماد عمومی به نهادهای حاکم را از میان برده بود. اندیشمندانی چون ساموئل هانتینگتون درباره «بحران قابلیت حکمرانی در دموکراسی» هشدار می‌دادند و دنیل بل معتقد بود سرمایه‌داری در حال فرسایش همان فضیلت‌هایی است که بقای آن را تضمین می‌کردند.

    اما در دهه ۱۹۸۰ ورق برگشت. اصلاحات اقتصادی، جهش فناورانه و رشد بهره‌وری، بار دیگر امید را به جوامع بازگرداند. کمتر از یک دهه بعد، فروپاشی کمونیسم و گسترش لیبرال‌دموکراسی در جهان، نشانه پیروزی دوباره الگوی دموکراتیک بود. به‌نظر می‌رسد بحران دهه ۷۰ در واقع پیش‌درآمدی بر نوسازی و تجدید حیات دموکراسی‌های غربی بود.

    با این حال، بحران امروز ماهیتی به‌مراتب ژرف‌تر دارد. بحران دهه ۷۰ بحرانی مدیریتی بود: دولت‌ها کارآمدی لازم را نداشتند، اما مردم همچنان به مشروعیت نظام ایمان داشتند. در آن دوران، دادگاه عالی از احترام برخوردار بود، کنگره توان قانون‌گذاری مؤثر داشت و رسانه‌ها مرجعیت اجتماعی خود را حفظ کرده بودند. مردم از حکومت ناکارآمد گلایه داشتند، اما خواهان اجرای بهتر قانون بودند نه این که آن را انکار کنند.

    امروز اما مشکل اصلی از جنس ایمان است نه عملکرد. فروپاشی اعتماد به نهادها جای خود را به تردید نسبت به خودِ قواعد بازی داده است. جامعه نه فقط از ناکارآمدی دولت، بلکه از بنیان‌های نظام دموکراتیک سرخورده است. این همان نقطه‌ای است که بحران کارکردی گذشته به بحران ایمانی امروز تبدیل شده است ؛ بحرانی که نه با اصلاحات اقتصادی یا تغییر دولت، بلکه تنها با بازسازی بنیادین اعتماد عمومی قابل ترمیم خواهد بود.

    از بی‌طرفی نهادها تا جذابیت صداقت عریان ترامپ

    امروز، نهادهای اصلی ایالات متحده از دادگاه‌ها و رسانه‌ها گرفته تا دانشگاه‌ها و حتی نظام انتخاباتی در نگاه بخش بزرگی از مردم دیگر بی‌طرف و قابل اعتماد نیستند. میزان اعتماد به دولت فدرال به حدود ۲۰ درصد سقوط کرده و رضایت از عملکرد کنگره در پایین‌ترین سطح تاریخی خود یعنی حدود ۱۵ درصد یا کمتر قرار دارد. در حالی‌که در دهه ۱۹۷۰ نزدیک به سه‌چهارم مردم به رسانه‌ها اعتماد داشتند، اکنون این رقم به کمتر از یک‌سوم کاهش یافته است. بحران امروز، بیش از آن‌که در ناکارآمدی نهادها باشد، در فروپاشی انسجام اجتماعی و اعتماد عمومی ریشه دارد.

    تبلیغات

    نهادهایی که زمانی به سبب ماهیت غیرشخصی و قانون‌محورشان از احترام عمومی برخوردار بودند، امروز در چشم جامعه به بازیگران سیاسی تبدیل شده‌اند. مردم دیگر قاضی، روزنامه‌نگار یا استاد دانشگاه را نماینده عدالت، حقیقت یا دانش نمی‌دانند، بلکه آنان را بخشی از صف‌آرایی سیاسی می‌پندارند. در قسمت نخست پادکست مایکل لوئیس، او پدیده‌ای در ورزش را مثال می‌زند: تماشاگرانی که با فریاد «داور افتضاح!» اعتراض می‌کنند، در حالی‌که دقت داوری در عصر فناوری هرگز تا این حد بالا نبوده است. مسئله، عملکرد نیست؛ ادراک است. وقتی مردم باور کنند داور جانبدار است، هیچ میزان از دقت و صحت نمی‌تواند اعتماد را بازگرداند. همین منطق در سیاست، رسانه و قانون نیز مصداق دارد: وقتی «داوران جامعه»، نهادهای قضاوت‌کننده و ناظر جانبدار یا مبهم به نظر آیند، کل بازی دموکراسی بی‌اعتبار می‌شود.

    لوئیس نتیجه می‌گیرد که افزایش شفافیت و پاسخگویی، الزاماً به احیای اعتماد نمی‌انجامد؛ گاهی شفافیت بیش از آن‌که اعتماد بیافریند، جانبداری‌ها را آشکارتر می‌کند و در نتیجه بی‌اعتمادی را تعمیق می‌بخشد. در چنین فضایی است که می‌توان جذابیت دونالد ترامپ را درک کرد. او به‌عنوان رئیس‌جمهور، تظاهر به بی‌طرفی را کنار گذاشت و آشکارا شخصی، جانبدارانه و حتی تهاجمی عمل کرد. برای هوادارانش، این رفتار نه نشانه خودکامگی بلکه نمایش صداقت بود. در جهانی که همه چیز آلوده به سوگیری دیده می‌شود، «جانبداریِ صادقانه» به مراتب پذیرفتنی‌تر از «بی‌طرفیِ ریاکارانه» جلوه می‌کند. این منطق وارونه، تصویری تلخ از سیاست امروز ارائه می‌دهد: دموکراسی دیگر نه به‌خاطر ضعف کارآمدی، بلکه به‌دلیل فرسایش اعتماد به داورانش در حال فروپاشی است. وقتی مردم به داور اعتماد نداشته باشند، هیچ قاعده‌ای نمی‌تواند بازی را منصفانه نگه دارد.

    از صعود پوپولیسم انتقام‌جو تا بحران اخلاقی نهادهای سیاسی غرب

    در پژوهشی منتشرشده در سال ۲۰۲۳، سونگ این کیم و پیتر ای. هال الگوی تازه‌ای از رفتار سیاسی در دموکراسی‌های معاصر را ترسیم کرده‌اند: هرگاه مردم احساس کنند نظام سیاسی‌شان ناعادلانه یا جانبدار است، از سازوکارهای بی‌طرفانه فاصله می‌گیرند و به‌سوی حکمرانی شخصی و مستقیم گرایش پیدا می‌کنند. در چنین شرایطی، رهبرانی که خود را «مبارز» نشان می‌دهند نه «داور»، و آشکارا به نهادهایی چون دادگاه‌ها، رسانه‌ها و بوروکراسی‌ها حمله می‌کنند، مشروعیت خود را دقیقاً از طریق طغیان علیه تظاهر نظام به عدالت به‌دست می‌آورند. ظهور دونالد ترامپ نیز نماد همین شکاف است؛ شکافی میان دو گونه پوپولیسم که هر یک از دل نارضایتی برخاسته‌اند اما ریشه‌های متفاوتی دارند:

    الف – پوپولیسم راست‌گرا زمانی اوج می‌گیرد که مردم بی‌عدالتی را شخصی تجربه می‌کنند؛ هنگامی‌که احساس می‌کنند شغل، درآمد یا آینده‌شان به ناحق از آنان گرفته شده است. در این حالت، خشم آنان متوجه نخبگان، مهاجران و «بیگانگان» می‌شود.

    ب –  پوپولیسم چپ‌گرا زمانی رشد می‌کند که مردم بی‌عدالتی را اجتماعی می‌دانند؛ یعنی معتقدند جامعه به دیگران ظلم می‌کند، نه فقط به خودشان و در نتیجه به وعده‌های بازتوزیع، عدالت اجتماعی و همبستگی دل می‌بندند.

    اما در سال‌های اخیر، شوک‌هایی چون صنعت‌زدایی، خودکارسازی، مهاجرت گسترده و سکولاریزاسیون، احساس نابرابری را از سطح ساختاری به سطحی کاملاً شخصی‌تر منتقل کرده‌اند. کارگران امروز بیش از آن‌که از فقر دیگران خشمگین باشند، از جایگزین‌شدن خودشان بیم دارند. این ترس به خشم تبدیل می‌شود و کاملاً با روایت پوپولیسم راست‌گرا  یعنی وعده «بازگرداندن کنترل، بستن مرزها و احیای عظمت ملی» هم‌خوانی دارد.

    در حالی‌که پوپولیست‌های چپ وعده عدالت و همبستگی می‌دهند، پوپولیست‌های راست وعده انتقام می‌دهند و در جوامع مضطرب و خشمگین، انتقام همیشه جذاب‌تر است. طی دهه‌ها، راست‌گرایان آمریکا با بی‌اعتبارسازی نهادهای اصلی کشور از بوروکراسی تا رسانه‌ها همین مسیر را هموار کرده‌اند.

    در دهه ۱۹۷۰، بحران دموکراسی با اصلاح عملکرد دولت‌ها پایان یافت. مردم از ناکارآمدی حکومت‌ها ناامید بودند اما هنوز به مشروعیت نظام باور داشتند. امروز اما بحران از نوعی دیگر یعنی بحرانی اخلاقی و ایمانی است. نهادها هنوز کار می‌کنند، اما هاله عدالت، بی‌طرفی و قداست‌شان را از دست داده‌اند و هنگامی که مردم دیگر به داوران اعتماد نکنند، قواعد بازی را هم نمی‌پذیرند.

    هر انتخابات به جنگی بی‌خون میان قبایل سیاسی تبدیل می‌شود و حقیقت، مالکیت جناح‌ها می‌گردد. ما اکنون در عصر پساداور دموکراسی زندگی می‌کنیم؛ جهانی که در آن بی‌طرفی به سخره گرفته می‌شود، نهادها باورپذیر نیستند و شهروندان نه بر اساس برنامه؛ بلکه بر پایه هویت و قبیله سیاسی صف می‌کشند. بحران دهه ۷۰ زمانی پایان یافت که مردم تصمیم گرفتند دموکراسی ارزش ترمیم دارد؛ بحران امروز تنها زمانی فروکش می‌کند که دوباره باور کنیم دموکراسی ارزش ایمان آوردن دارد.

    احیای بعدی دموکراسی نه از مدیران باهوش یا فناوری‌های نو، بلکه از بازسازی اعتماد آغاز خواهد شد؛ همان قاعده نانوشته‌ای که همه قواعد دیگر را ممکن می‌سازد. تا وقتی باور نکنیم داور در پی عدالت است، همچنان بر سر دموکراسی فریاد خواهیم زد.

    منبع: فرارو

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.