• تیر 15, 1404 ساعت: ۱۱:۵۰
  • شناسه : 96518
    0
    هیچ یک از 2 ابرقدرت در جایگاه رهبری جهان قرار ندارند؛ ایالات متحده شاید هنوز قادر باشد، اما دیگر تمایلی ندارد، و چین نیز هنوز آمادگی لازم را ندارد.
    پ
    پ

    تغییرات عمیق اعمال شده توسط دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا در سیاست خارجی واشنگتن در چند ماه گذشته، بحثی گسترده را بر سر این موضوع به راه انداخته که خودتخریبی رهبری جهانی آمریکا، تا چه اندازه به قدرت‌گیری چین کمک خواهد کرد. این ایده که عقب‌نشینی آمریکا به نفع صعود چین تمام می‌شود، به‌طور گسترده و مفصل مطرح شده است. اما نکته‌ای که کمتر روشن است، این است که آیا ترامپ در حال هموار کردن مسیر تغییری بنیادین از نظم جهانی به رهبری آمریکا به تسلط جهانی چین است؟

    عقب‌نشینی واشنگتن کاملاً مشهود است. ترامپ حمله‌ای سازمان‌یافته علیه نظم و نهادهایی راه انداخته که از زمان جنگ جهانی دوم توسط روسای‌جمهوری آمریکا برای منافع این کشور ساخته شده‌اند. واشنگتن به تجارت جهانی ضربه زده، بودجه سازمان ملل را کاهش داده، کمک‌های خارجی را محدود کرده و بسیاری از متحدان کلیدی را طرد کرده است. و با تضعیف دستگاه امنیت ملی، ترامپ ریسک کاهش توانایی‌های راهبردی واشنگتن را افزایش داده است. آینده ناتو و دیگر ائتلاف‌های به‌وجود آمده توسط آمریکا نامشخص است، و با اختلافاتش با دانشگاه‌ها و مؤسسات علمی بزرگ، ممکن است بنیان قدرت آمریکا را به خطر بیندازد.

    پیش‌بینی دوئل قرن

    گفتمانی که عقب‌نشینی آمریکا را با پیشرفت چین پیوند می‌دهد، موضوع جدیدی نیست. از زمانی که چین در دهه ۱۹۸۰ به سرمایه‌داری روی آورد، این گفتمان چهار مرحله متمایز را طی کرده است که با تغییر توازن قدرت هماهنگ بوده است. در دهه ۱۹۹۰، ویلیام اوورهولت از دانشگاه هاروارد اولین کسی بود که استدلال کرد اصلاحات اقتصادی چین به‌زودی ابرقدرتی جدید ایجاد خواهد کرد.

    با این حال، رشد سریع اقتصادی چین در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ نتوانست جایگاه آمریکا را به‌عنوان تنها ابرقدرت باقی‌مانده در جهان تغییر دهد. واشنگتن به‌دنبال استراتژی کلان تعامل عمیق بود که نظم بین‌المللی لیبرال را ترویج می‌کرد.

    اقتصاد آمریکا

    مرحله بعدی گفتمان «صعود چین، سقوط آمریکا» پس از بحران مالی جهانی ۲۰۰۸ شکل گرفت؛ بحرانی که علل و کانون‌های آن بی‌تردید غربی بودند. این آشفتگی باعث شد پایتخت‌های غربی به‌طور جدی درباره مدل‌های اقتصادی خود پرسش کنند. پکن اعتماد به نفس بیشتری به نسخه دولتی سرمایه‌داری خود پیدا کرد و آنچه به «توافق پکن» مشهور شد، به‌عنوان جایگزینی برای نسخه‌های اقتصادی و سیاسی غرب، در سراسر جهان محبوبیت پیدا کرد.

    در آن زمان، ایالات متحده هنوز به مراتب از چین قدرتمندتر بود، اما عنوان کتاب مارتین ژاک در سال ۲۰۰۹ با نام «زمانی که چین بر جهان حکمرانی کند: پایان جهان غرب و ظهور نظم جهانی جدید» تغییر نگرش عمومی را به خوبی بازتاب می‌داد. کمی پس از بحران مالی، سیاست خارجی چین رویکردی قاطع‌تر و فعال‌تر به خود گرفت.

    تغییر فاز گفتمان در سال ۲۰۱۷

    مرحله سوم گفتمانی در سال ۲۰۱۷ آغاز شد. تنها چند هفته پس از مراسم تحلیف نخستین دوره ریاست‌جمهوری ترامپ در ژانویه همان سال، شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهوری چین استراتژی کلان جدیدی را برای کشورش اعلام کرد. در نشستی به نام «مجمع کار امنیت ملی چین» که جلسه‌ای سطح بالا برای بررسی امور خارجی بود، شی مقدمات کنار گذاشتن استراتژی قبلی چین را آغاز کرد. این استراتژی که در اوایل دهه ۱۹۹۰ توسط دن شیائوپینگ تدوین شده بود، بر محدود نگه‌داشتن ردپای چین در امور ژئوپلیتیکی در حالی که کشور ثروتمند و قدرتمند می‌شود، تاکید داشت. استراتژی جدید شی، رویکردی فعال و اصلاح‌طلبانه نسبت به امور بین‌الملل داشت.

    این تغییر استراتژی به‌طور رسمی در کنگره نوزدهم حزب کمونیست چین در همان سال اعلام شد. رهبری پکن به‌خوبی درک کرده بود که چین اکنون به‌عنوان ابرقدرتی در حال ظهور با ایالات متحده در جایگاهی برابرتر است. این تغییر رویکرد پکن در بحث‌های بین‌المللی درباره بازگشت جهان به ساختار قدرت دوقطبی که ایالات‌متحده و چین ابرقدرت‌های آن هستند، بازتاب یافت.

    چهارمین و جدیدترین مرحله از بازگشت ترامپ به کاخ سفید در سال جاری آغاز شده است. منتقدان در دوره اول استدلال کرده بودند که سیاست «نخست آمریکا» او هدیه‌ای به دشمنان واشنگتن است؛ اما آن زمان دولت او واقعاً در عمل به سیاست‌های کاهش تعامل پایبند نبود. این بار ترامپ واقعاً در حال پنبه‌کردن دهه‌ها سیاست‌خارجی آمریکا و مزایای قدرتی است که این سیاست‌ها برای ایالات متحده به همراه داشتند. اگر رهبران چینی در سال ۲۰۰۸ حس کرده بودند که توازن قدرت به نفع آن‌ها در حال تغییر است، می‌توان تنها تصور کرد که امروز در دالان‌ها قدرت پکن چه احساس سرخوشی‌ای وجود دارد.

    با توجه به ساختار جدید دوقطبی، سال‌های برتری جهانی واشنگتن به پایان رسیده است. علاوه بر این، رشد پوپولیسم، ملی‌گرایی و حمایت‌گرایی در سیاست آمریکا، نشانه‌های معمول از کشوری در حال افول نسبی است. (در واقع، دستورکار کنونی جناح راست سیاسی آمریکا چندان متفاوت از راست بریتانیا در دهه ۱۸۹۰ نیست، زمانی که پایان دوران «صلح بریتانیایی» در چشم‌انداز قرار داشت.) با عقب‌نشینی فعال و رادیکال آمریکا از حفظ نظم جهانی، دولت دوم ترامپ در حال تسریع روند تغییر تعادل قدرت به نفع چین است.

    حزب کمونیست چین

    پکن آماده رهبری است؟

    با این حال، حتی عقب‌نشینی کامل آمریکا به معنای تسلط پکن به‌عنوان نیروی غالب در امور جهان نیست. چهار دلیل عمده برای این موضوع وجود دارد:

    اول اینکه، صرف‌نظر از میزان مشارکتش، ایالات‌متحده هنوز قدرتمندترین کشور جهان است و تمایل دارد تلاشی جدی برای تضعیف قدرت چین انجام دهد. ممکن است ترامپ واشنگتن را از سازوکارهای حاکمیت جهانی بیرون بکشد، اما این بدان معنا نیست که آمریکا آماده است نقش دوم را بپذیرد. برعکس، به‌نظر می‌رسد که آمریکا مصمم است برتری‌های خود را نسبت به چین حفظ و حتی تقویت کند؛ آن‌هم از طریق سیاست‌های مختلفی از جمله تعرفه‌ها، تحریم‌ها، قانونی تازه که هدف آن افزایش ساخت کشتی است، و قانون تراشه‌ها و علوم ۲۰۲۲ که به دنبال ارتقای پژوهش و تولید نیمه‌هادی‌ها در آمریکا است.

    دوم اینکه، ماهیت ابرقدرتی چین به‌شدت با ایالات متحده و ابرقدرت‌های پیشین مانند امپراتوری بریتانیا متفاوت است. برای چین تقریباً غیرممکن است که همانند آمریکا شبکه‌ای نظامی گسترده جهانی برقرار کند. حتی امروز، ایالات متحده حدود ۷۵۰ پایگاه و تأسیسات نظامی در تقریباً ۸۰ کشور خارجی دارد. چین در مجموع تنها 2 پایگاه نظامی خارج از مرزهای خود دارد.

    این تفاوت به مسیرهای متضاد آن‌ها برای رسیدن به جایگاه ابرقدرتی بازمی‌گردد. در نگاه اول، صعود چین در چارچوب نظم بین‌المللی تحت رهبری آمریکا، تفاوت چندانی با صعود ایالات متحده در دوران «صلح بریتانیا» ندارد. اما سلطه نظامی آمریکا در شرایط منحصر به فردی شکل گرفت: این ساختار در جریان جنگ جهانی دوم ایجاد شد؛ یعنی زمانی که آمریکا در مقیاس جهانی وارد جنگ شد. سپس در دوران جنگ سرد گسترش یافت و تثبیت شد و در دوره تک‌قطبی آمریکا عمدتاً باقی ماند. در تمام این مدت، متحدان آمریکا در اروپا و آسیا از حضور واشنگتن استقبال می‌کردند. این فرصت‌ها برای چین وجود ندارد. حتی اگر چین بخواهد شبکه‌ای جهانی از پایگاه‌های نظامی ایجاد کند، این یک پروژه بلندمدت خواهد بود.

    این تفاوت عظیم اهمیت فراوانی دارد. پایگاه‌های نظامی خارجی به وضوح امکان نمایش قدرت را فراهم می‌کنند، اما همچنین به کشورها اجازه می‌دهند نقش تعیین‌کننده‌ای در تلاش‌های صلح جهانی ایفا کنند، که اغلب نیازمند ترکیبی از مشوق‌ها و فشارها برای رسیدن به نتیجه مطلوب است. حتی در عصر جنگ‌های فضایی و سایبری، دیپلماسی اجباری همراه با اعزام نیرو معمولاً از دیپلماسی صرف مؤثرتر است. بدون داشتن شبکه‌ای جهانی از توافق‌نامه‌های ائتلافی و پایگاه‌های خارج از کشور که امکان اعزام سریع نیرو در چندین میدان را فراهم کند؛ همانند چیزی که آمریکا هنوز دارد، چین نمی‌تواند نقش رهبری مشابهی ایفا کند.

    ارتش آمریکا امارات پایگاه الظفره ابوظبی

    سوم اینکه، اگرچه امروز سیاست داخلی آمریکا ناپایدار به نظر می‌رسد، اما همین وضعیت در چین نیز وجود دارد. شی جین‌پینگ با تمدید رهبری خود برای یک دوره پنج ساله دیگر و کسب مجدد رهبری حزب در کنگره ملی حزب کمونیست چین در سال ۲۰۲۲، از هنجارهای معمول انتقال قدرت در نظام حزب-دولت چین عبور کرده است که این موضوع باعث ایجاد عدم قطعیت درباره ثبات سیاسی آینده چین شده است.

    اقتصاد چین نیز نشانه‌هایی از ضعف نشان می‌دهد. در سال ۲۰۲۰، تولید ناخالص داخلی اسمی چین حدود ۷۰ درصد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده بود، اما تعطیلی‌های سختگیرانه کووید-۱۹ تحت رهبری شی، بحران شدید بخش مسکن، کاهش ریسک‌پذیری غرب و عدم تعادل‌های ساختاری عمیق در مدل اقتصادی چین باعث شد تا اقتصاد چین عقب بیفتد. در سال ۲۰۲۴، تولید ناخالص داخلی چین به ۶۴ درصد تولید ناخالص داخلی آمریکا رسید. (البته اگر تولید ناخالص داخلی چین بر اساس برابری قدرت خرید محاسبه شود، به طور قابل توجهی از آمریکا بالاتر است.)

    یکی دیگر از شاخص‌های کلیدی رهبری جهانی، بین‌المللی شدن ارز یک کشور است. در این زمینه، چین اهداف بزرگی دارد، اما با دشواری زیادی مواجه است تا بانک‌های مرکزی دیگر کشورها را قانع کند که ذخایر قابل توجهی به یوان اختصاص دهند. (روسیه تنها استثنای قابل توجه است.) دلیل این امر نیز 2 موضوع است: کنترل‌های سختگیرانه سرمایه در چین و عدم اعتماد به نظام اقتصادی و سیاسی این کشور؛ و بین‌المللی‌شدن ارز مستلزم تغییرات اساسی در مدل اقتصادی و سیاسی پکن است که البته آن‌ها به دلیل ملاحظات از آن‌ها خودداری می‌کنند.

    تغییر استراتژی احتیاط

    چهارم اینکه، رهبری چین هنوز به زمان نیاز دارد تا ذهنیت و دستگاه دولتی خود را از استراتژی کلان «احتیاط» به سمت استراتژی «رهبری» تغییر دهد؛ هرچند که چین اخیراً تلاش کرده نقش فعال‌تری در امور جهانی ایفا کند. این کشور به‌شدت تلاش کرده موقعیت خود در سازمان ملل را از طریق افزایش بودجه آژانس‌های این سازمان، انتصاب چینی‌ها در پست‌های رهبری و افزایش مسئولیت در مذاکرات چندجانبه ارتقا دهد. پکن با کشورهای جنوب جهانی ارتباط برقرار کرده، زمینه تنش‌زدایی بین ایران و عربستان را فراهم کرده، توافقی را میان گروه‌های فلسطینی میانجی‌گری کرده و طرحی برای پایان دادن به جنگ روسیه و اوکراین ارائه داده است. با توجه به عقب‌نشینی ترامپ از نهادها و سازوکارهای بین‌المللی مختلف، چین بدون شک بر این تلاش‌ها خواهد افزود. با این حال، حتی امروز این ابتکارات به ندرت با چشم‌انداز سازنده‌ای از رهبری چینی همراه است.

    البته با نگاه به آینده و در افق بلندمدت، مهم است که شروع به تصور این کنیم که صلح چینی (پکس سینیکا) چگونه خواهد بود؛ این کار آسانی نیست. چین در چند قرن گذشته موقعیتی برای ایجاد یک سنت کلان سیاست خارجی در زمینه رهبری نداشته و اقدامات خارجی معاصر پکن اغلب بیشتر به‌دلیل مخالفت با ایالات‌متحده شکل گرفته‌اند تا انگیزه‌ای مستقل و مثبت. تا این لحظه، بهترین راهنمای چین برای پیشروی همچنان دستورکار داخلی آن است.

    نکته کلیدی این است که به‌جای آماده شدن برای نظمی به رهبری چین، ممکن است لازم باشد برای دوره‌ای کوتاه‌مدت و میان‌مدت برای نظمی بدون رهبر آماده شویم. بر اساس توانمندی‌های مادی، چین و ایالات متحده بدون شک 2 قدرت غالب در ساختار قدرت دوقطبی هستند. اما هیچ یک از این ابرقدرت‌ها در وضعیت رهبری جهانی قرار ندارند. ایالات متحده ممکن است هنوز قادر باشد، اما دیگر تمایلی ندارد و چین نیز هنوز آمادگی لازم را ندارد.

    منبع: آکوایران به نقل از فارن پالسی

    ثبت دیدگاه

    • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
    • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
    • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.